70:Fake Mark

92 25 37
                                    

جیمین به سمت پسر ساحره که کنارش بود برگشت و شروع به در اوردن لباس های تهیونگ کرد.

جانگ کوک هم مثل بقیه شوکه به تصویر روبروش خیره بود و نگاه سنگین بقیه رو روی خودش حس می کرد.

گرگش به وجودش چنگ می انداخت و کوک نمی دونست مشکل چیه. از طرفی به خاطر اونکه گرگش اون مدت اونو حبس کرده بود و این دردسر رو درست کرده بود دیگه اطمینانی بهش نداشت ففط به این فکر میکرد که چطور خودش رو آروم کنه.

به درون خودش رجوع کرد تا شاید مشکل رو بفهمه اما ... چیز های منطقی به فکرش نمیرسید...

افکارش عجیب غریب بود و بیشتر مثل این بود که یه وحشی به وجودش چیره شده و داره این فکر ها رو توی سر اون میندازه!

کوک مطمئن بود حتی گرگش هم نمیتونه انقدر وحشی و خود درگیر باشه...

_:'کسی نباید جفتتمون رو ببینه! '

جواب گرگ احمق رو داد:' خب الان چیکار کنم؟'

_:'باید بدنش رو پنهون کنی.'

:' چرا چرت میگی؟ اونم یه الفاست ! برای چی باید پنهونش کنم!'

_:'چون مال ماست و ببین چطور همه بهش جذب شدن! با اون بدن ساخته شده میشه به دنیا پز داد..'

خب حق با گرگش بود اون بدن ساخته شده به شدت توجه همه رو جلب کرده بود خصوصا که جیمین زیاد اهل خود نمایی نبود و خیلی از حاضرین توقع اون سیکس پک و عضلات رو ازش نداشتن.

کوک برای اروم کردن گرگش با شک به این فکر کرد که باید بره و دست جیمین رو از اون ساحره جدا کنه و از هم دورشون؟

جوابی که گرفت ترسناک بود.

_:'نه احمق، حمله کن و گردن اون مزاحم رو بدر !'

:' تو دیوونه ای !'

_:' نه تو دیوونه ای ! میخوای جفتم رو دو دستی به اون عوضی تقدیم کنی؟ این همه تلاش نکردم که از هم دورشون کنم و توی احمق بیای و بهم نزدیکشون کنی! حداقل اعتراف کن که داره دروغ میگه'

: بس کن! اگر این نقشه ی جیمین باشه فکر اینجاش رو هم کرده ! اگر من هر حرفی بزنم نه تنها وجه ی خودم بلکه وجه ی همه رو از بین میبرم و نقشه اش رو خراب میکنم!'

_:' پس همین الان برو اون رگ های برجسته ی گردنش رو محکم بمک و ردمون رو به جا بزار  یا بزار من بیام و تا ابد برای خودمون ناروش کنم تا بقیه بدونن  اون الفا صاحب داره.'

وقتی چشم های کوک خیره به گردن جیمین و رگ هاش شد صدای گرگ دوباره توی سرش پیچید.

_:' یا همین الان برو چشم های هیز تک تک اونا رو از حدقه در بیار یا بزار خودم بیام و حقشون رو بزارم کف دستشون بی عرضه!'

جیمین به طی اون مدت با ارامش مشغول خارج کردن لباسه ها شامل کا کروات و ... از تن تهیونگ بود به محض تموم شدن دکمه ها  کمی پیراهن تهیونگ رو کنار زد و دستی به بخشی که هنوز کمی قرمز بود کشید.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now