110:

49 15 4
                                    

جیمین به وضوح به فکر فرو رفت.

شاید تمام زندگیش رو تهیونگ میدونست و جونگ کوک هم توی اکثر خاطراتش جا داشت پس نباید سخت می بود که تسلیم بشه نه ؟
اما احساساتی که پنهانشون کرده بود چی ؟

آسون نبود تمام روز هایی رو که از اعماق قلبش شکسته بود رو به دو نفر دیگه نشون بده.
از اینکه فکر کنن ضعیفه یا هر چیز دیگه ای نمی ترسید ؛ در واقع حتی نمی ترسید که بفهمن چه حسی داشته و توی ذهنشون راجع بهش افکار بدی به وجود بیاد .

فقط نگران این بود که با فهمیدن اینکه چه حسی داشته اون دو نفر به اندازه ی خودش آسیب ببینن .
در اصل از همین جفت بودنشون می ترسید چون حالا که داشتن به هم نزدیک میشدن بیشتر و بیشتر به اونچه از جفت های حقیقی شنیده بود و صحت اون حرف ها پی میبرد.

حالا می‌فهمید اینکه می‌گفتند جفت های حقیقی بهم وابسته ان، موضوع فقط وابستگی بین بدن هاشون یا گرگ هاشون نبود.
حالا که به یاد می اورد که توی هر زندگی چی بهش گذشته می تونست این موضوع رو تائید کنه.

جیمین توی هر زندگیش جفت یکی از دو مرد کنارش شده بود با اینحال مرد دیکه رهاش نکرده بود.
تمام زندگی هاش در کنار کوک تهیونگ در کنارش بود و در تک تک لحظاتی که به عنوان جفت تهیونگ بود جونگ کوک دوستانه همراهیشون میکرد.

اونا بهم کشش داشتند و این رو جیمین میتونست از فشار حلقه ی دست هایی که به دور هرسه نفرشون حلقه شده بود ببینه و حس کنه.

و هر چه مدت زمان با هم بودنشون بیشتر میشد جیمین حس می کرد که باند بینشون قوی تر و قوی تر میشه .

اما دقیقا به خاطر همین نزدیکی ها بود که هر ضربه ای از طرف یکی از اون سه تا قرار بود دو نفر دیگه رو خیلی سخت در هم بشکنه.

نگران نفرتی بود که ممکن بود بین دو نفر دیگه به خاطر اون و گذشته اش به وجود بیاد .
پیش از این اون تصمیم داشت از تموم اونچه گذشته بود بگذره چون نمی خواست امروزش رو برای دیروز و روز های خیلی قبل تر هدر بده.

با اینحال تهیونگ رو دیگه با توجه به تمام خاطراتی که تکه تکه برگشته بودن می شناخت.

حالا می تونست حدس بزنه واکنشش چه خواهد بود.
جیمین نگران اونچه ممکن بود بشنوه نبود چون مهم نیست رفتار پسر توی هر برهه‌ای از زمان چه تغییراتی داشته مهم این بود که همیشه خودش رو به جیمین متعهد می‌کرد و تنها چیزی که راجع بهش تفاوتی با سال قبل یا ده سال قبل یا صد سال قبل و حتی سه هزار سال قبل نداشت این بود که اون پسر خون آشام و نیمه ساحره همیشه برای جیمین تبدیل به پسر بچه ای میشد که کاملا صادقانه و پاک عاشقشه .

تهیونگ همیشه عاشقش بوده اما نه عشقی که مردم زمانه ی جیمین روش این نام رو گذاشتن ، تهیونگ به عمیق ترین شکلی که بلد بود و با تمام لایه های وجودش دلبسته ی جیمین میشد و براش مهم نبود که فرد مورده علاقش همسر یا مادر میشه فقط می خواست با تمام اونچه در دست داشت مراقب جیمین باشه.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now