جیمین از لحظه که چشم به این دنیا باز کرده بود می دونست یه چیزی عادی نیست و به سرعت فهمید که این دنیا، دنیای خواب ها و رویاهاشه؛ اما نمیدونست چرا اینجا گیر کرده.
از همون ابتدا تا حالا چیز های زیادی دیده بود که خیلی هاش رو به خاطر داشت، اما بعضی رو هم فراموش میکرد.
مدام رویای مرگ های ساده ، عجیب و گاهی دردناکی رو می دید و تنها نکاتی که توجهش رو جلب کرد این بود که اون مرگ ها از زمانی نزدیک تر به حال به زمان گذشته برمی گردن.
همینطور این نکته هم بود که، به طور عجیبی جیمین بی توجه به جنسیت و شکل و قیافه ی افرادی که لحظه ی پیچیدن آواز مرگ توی گوششون رو تماشا می کرد ، می دونست که اون فرد روبروش خودش در یکی از زندگی های دیگشه !
رویا هایی که می دید بهم بی ربط بودن و تنها نقطه ی عطفشون همون حسی بود که می گفت تمام افرادی که می میرند اشکال دیگه ای از خودش هستند که سرنوشتشون اینطور بوده:
مرگ بخاطر شورش زیر دست های همسرش ...
مرگ زن جوون در خواب که آروم ترین مورد بود.
مرگ توسط یه نفرین که کوتاه ترین مورد بود و تقریبا جز اینکه اون جلوی نفرینی جادویی که به سمت کسی فرستاده شده میپره چیزی ازش نمیدید...
مرگ حین تولد یه نوزاد...
مرگ توی پیری...
و اما آخریمرگ بخاطر یک طلسم، آخرین مرگی بود که می دید و این کابوس، خواب یا هر چیزی که هست به تاریخی عقب تر از همه ی اونهای دیگه برمیگشت.
بین چیز های مختلفی که می دید گاهی بعد از اتمام کابوس یا رویا های غمگینش توی زمانی که براش مثل زنگ تفریح بود گاهی فراموش می کرد چی دیده.
اما یک خواب یا بهتر بگیم کابوس انقدر تکرار شده بود که با وجود گیجی هر باره ی جیمین بعد از تغییر فضا هنوز اون رو به خاطر داشت.
رویایی که در مورد مرگ با طلسم بود به طور مدام تکرار میشد.
اسم دیگه ای جز کابوس نمیشد به اون رویا داد. دردناک بود و توی تاریکی تموم می شد و ترسناک ترین نقطه ی ماجرا این بود که از بین تمام اون افرادی که مردن تنها این فرد، که بخاطر یک طلسم میمرد، دقیقا شبیه جیمین بود و شاید به همین خاطر بود که این کابوس مدام تکرار می شد.
ممکن بود ناخودآگاهش بخاطر شباهت جیمین و اون فرد داخل رویا که توی ذهن جیمین اسمش جیمین رویا بود مدام این خواب رو برای دیدن انتخاب کنه؟
با تکرار خواب برای باری که جیمین نمی دونست چندمین باره، توجه جیمین به جزئیات بیشتری جلب شد!
هر کدوم از رویاهاش، به عنوان یک خواب زیادی پر از جزئیات بودن که این جزئیات اونها رو به واقعیت شبیه تر می کرد.
YOU ARE READING
Fate or Folly?
Fanfictionسرنوشت یا حماقت؟ ¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤ هیچ کس فکرش رو هم نمیکرد که یه اتفاق ساده ممکنه زمینه ی فاش شدن همچین راز بزرگی باشه... کی می تونست حدس بزنه که فاجعه ی جبران ناپذیری پیش میاد؟ خب اگر دقیق بهش فکر میکردی... شاید وضعیتی که...