55: should let me go!

78 25 12
                                    

": چیمی ؟! خوبی ؟

تهیونگ تمام مدتی که جیمین سعی به محافظت ازش رو داشت به خوبی متوجه اتفاقات  بود اما هنوز بدنش درگیر حس مزخرفی بود که میخواست مجبورش کنه تا به جیمین حمله کنه و تمام مایع ی گرم و جهنده توی رگ های جیمین رو بنوشه تا شاید درد و تشنگیش کاهش پیدا کنه .

 اما صدا و رفتار جیمین تا قبل از اینکه ازش دور بشه و دست های گرمش دور بدن یخزده ی تهیونگ وقتی با صدای آرومی سعی داشت به تهیونگ یاد آوری کنه که چقدر براش ارزشمنده  و سعی داشت مطمئن بشه تهیونگ میدونه که بخاطر اون هم شده باید بجنگه در اصل به تهیونگ نشون میداد و یاد اوری میکرد که ارزش جیمین براش بیشتر از فقط منبع خونه !

حواسش نیمه فعال تهیونگ با کم شدن عطشش، با کمک مادر بزرگش که مشخصا داشت از اخرین ذره های جادوی توی رگ هاش استفاده می کرد برای همین سرعت اجرای طلسم خیلی کند شده بود ، به شدت دقیق شده بود.

حالا بوی گرگ جیمین رو هم به خوبی حس میکرد.
برعکس بوی بقیه ی شیفتر های اطرافش بوی گرگ جیمین هم براش لذت بخش بود. اون بو براش شیرین بود مثل هلو ...

حالا بهتر درک میکرد که اون طلسم هایی که برای کنترل بوی نیمه ی خون آشامش دقیقا چه بویی رو از بقیه پنهان میکنه چون یک بوی متفاوت توی فضا بود و کمی قبل تر صدای فریاد پدرش رو شنیده بود.

تهیونگ به شکل محوی خاطراتی از حمله‌ی پدرش به جیمین رو به یاد مي آورد اما...
نمیتونست باور کنه پدرش تلاش کرده تا با جیمین صدمه بزنه.
اون لحظه میخواست به پدرش بگه: من هنوز زنده‌ام و هیچ چیزی هم به جیمین ربطی نداره امااونقدر قدرت نداشت.

خاطرات بعدی مبهم بود و اولین چیزی که به محض بدست آوردن حواسش دید بود این بود که چطور جیمین سعی کرد مثل همیشه ازش مراقبت کنه و چطور مقابل اون الفا ایستاد و شکستش داد.

به جیمین افتخار می کرد درست مثل اون روز صبح و عصر جیمین مقابل کسی موجودی که در تصورات همه ازش برتر بود جنگیده بود و پیروز شده بود.

اما این حس به سرعت جاش رو به حس خشم داد چون دید که اون الفا های احمق جیمین رو به زانو در اوردن و چطور زیر فشار قرار گرفت ولی به راحتی تسلیم نشد.

 دید اون گرگ چطور از جیمین دفاع کرد و حس کرد از اینکه کسی جای اون مراقب جیمین باشه خوشش نمیاد ولی وقتی زمزمه ی مادر بزرگش رو درست قبل از بیرون کشیدن انرژیش توسط تهیونگ و بیهوش شدنش شنید فهمید از اون شیفتر بیشتر از هرچیزی توی دنیا بدش میاد.

مادر اینسوک: اون جفتشه!

با چشم هاش میدید که اون الفا چطور مهربون به جیمین نگاه میکنه و از اون نگاه خوشش نمیومد.

برای یه لحظه یاد سعی ای که برای ازد کردن جیمین داشت افتاد و ارزو کرد که ای کاش میتونست جیمین رو تا همیشه پنهون کنه و هیچ وقت اون رو به دنیای بیرون نشون نده تا کسی نباشه که بتونه توجه جیمین رو جلب کنه اما حالا برای این آرزو دیر بود.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now