109:

47 16 17
                                    


جیمین وقتی دید اون دو نفر باهم بر علیه اون یه تیم تشکیل دادن نمی دونست باید خوشحال باشه که تهیونگ و جی کی با هم انقدر خوب کنار اومدن یا بابت اینکه دارن برای تنیبه کردن اون همکاری می کنن ناراحت بشه.

همونطور به اون دو که از مسیر اشتباهی رفته و حالا داشتن برمیگشتن نگاه می کرد باز هم به اون سوال فکر می کرد ولی در آخر نتونست هیچ کدوم رو انتخاب کنه چون تمرکزش روی افکارش با دیدن چشم های پر از شیطنت گرگ تیره رنگ از بین رفت .

با کنجکاوی منتظر شد تا ببینه اون قرار چیکار کنه؟

اولین قدمش سعی به خوندن افکار اون توله گرگ تخس بود اما جیمین متوجه ی این شد که باند بین خودش و جی کی بسته است و از طرف دیگه باندش با تهیونگ هم بسته بود و این حتی بیشتر کنجکاوش میکرد.

چشم های جیمین به قدم هایی که گرگ الفا برمیداشت خیره بود و همین حرکت ناخواسته و محو شدن افکارش  با دیدن قامت و هیبت جفتش که به سمتش قدم برمیداشت میلش  تبدیل شدن رو توی وجودش زنده میکرد .
گرچه قرار نبود حتی پیش خودش این رو قبول کنه اما  به خاطره بسته بودن باندشون جیمین میتونست این رو به خودش اعتراف کنه که عاشق اینه که کنار اون الفا با جسم گرگش پرسه بزنه و همونطور که اون دوست داره به شیطنت بپردازن.

جی کی هم که انگار حس مرد رو توی  نگاهش میخوند قدم هاش رو آروم تر و با ظرافت بیشتری برمیداشت . انگار میخواست سنگینی نگاه مرد رو مدت بیشتری روی خودش حس کنه.

بالاخره انتظار تموم شد و گرگ سیاه و سوارش به جیمین رسیدن.  الفا ی تخس به راحتی از کنار جفتش رد نشد بلکه  با ضربه ای که به جیمین زد  اینبار در راستایی که جیمین راهنماییش کرده بود به جلو  دوید.
 
وقتی جلو تر رفت و دور شد برگشت و با چشم های منتظر به جیمین نگاه کرد.
انگار میخولست مطمئن بشه متوجه ی منظورش شده و دنبالش میکنه یا نه؟
جیمین جدا دوست داشت از بازیگوشی جی کی یک دل سیر بخنده و واقعا تاحالا فرصت نکرده بود اینطور با این رو از جفتش روبرو بشه .

جالب تر از اون گرگ رفتار تهیونگ بود که انگار یاد خاطراتشون توی زندگی قبلی افتاده بود و زبان جونگ کوک شده بود و براش کری میخوند.

جیمین زیاد دو پسر رو منتظر نذاشت و در بازی کوچکی که راه انداخته بودن دل به دلشون داد.

چیزی به اون دو نفر راجع به اینکه  از یه سرکوب گر خفیف و با دوز کم استفاده کرده نگفته بود اما چون هنوز احساس خطر میکرد و گرگش هم به خواستش احترام گذاشته بود این تصمیم رو گرفته بود.

هم گرگش احساس خطر میکرد هم خودش، پس جای تزریق  سرکوب گر همیشگیش با دوز همیشگی اینبار سرکوب گری رو تزریق کرده بود که فقط راتش رو عقب می انداخت  و اگر واقعا میخواست میتونست تبدیل بشه اما اینکار رو نکرد.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now