9: 𝕊𝕥𝕣𝕒𝕟𝕘𝕖-𝕗𝕣𝕒𝕘𝕣𝕒𝕟𝕔𝕖

287 71 160
                                    

":منظورت از امگاش چیه؟ آه خیلی وقت نداریم و تو هنوز هیچی نمیدونی البته من مقصر نیستم.

 جیمین سعی کرد با دنبال کردن صدا پیداش کنه اما از طرف مشخصی نمیومد پس همه چیز رو به حس درونیش سپرد و کم کم حرکت کرد.

صدا که بم تر از دفعه ی اول شده بود که باعث میشد مخاطب کاملا متووجه ی عصبانی شدنش بشود دوباره به حرف اومد.

":هی میدونی که تقصیر اون احمقاست ولی تقاصش رو همه میدن!!

صدای مرد توری بود انگار با کسی که جیم صداش رو نمیشنوه صحبت میکنه.

با لحنی که جیمین عصبی بودنش رو حس میکرد ادامه داد: بهشون گفتم راوی رو خبر کنن ولی اونها توجهی نکردن و با فکر اینکه میتونن زمان رو هدر دادن.

صدا همچنان حرف میزد و با فردی بحث میکرد و بهترین فرصت رو به جیم میداد. جیمین هم حس هاش رو دنبال میکرد.

سوم شخص

چرخی به چشمش داد و بی توجه به غر غر های همراه همیشگیش یادآوری کرد.

": به کمک من اون رویا میبینه...

صدا مثل همیشه بهش توپید.

#:اما حتی نمیدونی رویاهاش چه معنی داره و راوی هم داره بیخبر زندگیش رو میکنه.

تقصیره من که اون احمقا توجهی به اینکه توی خیلی کارها ساحره ها ازشون بهتر هستن ندارن؟ همین کار هاشون باعث شده که اون طلسم این قدر زمان ببره تا بشکنه و جیم، راوی، آلفا و لونا ی اولیه از اصل ماجرا بی خبرن. اشتباه کردم بهشون اعتماد کردم.

جیمین برای لحظه ای ایستاد، گیج شده بود میتونست بفهمه که منظور صدا که توی فضا پیچیده از احمق ها احتمالا مجمع آلفا های خاندن هاست اما این راوی که اون مدام بهش اشاره میکنه کیه ؟ مهم تر از اون ... این پسر دیوونه است؟ چراداره با خودش حرف میزنه ؟

عجیب بود که هیچ وقت در مورد اینکه کتاب سرنوشت یه راوی داره توی رویاهاش ندیده بود. حالا که دقت میکرد هیچ وقت توی رویاهاش کسی قادر به خوندن کتاب نبود. اون کتاب توی تمام دوره هایی که دیده بود همیشه دست به دست میشد اما خونده یا استفاده نمیشد...

با بلند شدن دوباره ی صدا سعی کرد اینبار تمرکز کنه ، جیمین حسش رو دنبال کرده بود و حالا روبروی اتاقک محفظه مانند بود و کاملا مطمئن بود فرد دیگه توی این اطاقه.

به خودش یادآوری کرد که 'فقط هر اتفاقی که افتاد یادت باشه نزاری در بسته بشه وگرنه با این وضعیتت اینجا گیر می افتی.'

بعد طی یه حرکت خیلی ناگهانی بین دعوای پسر با خودش در رو باز کرد و پرید تو....

 چیزی که دید براش جالب بود. این مرد رو توی خواب هاش دیده بود و حالا چشم های درشت و خشک شده ی پسر روش برای خنده دار بود و حس نزدیکی خاصی رو با مرد روبروش حس میکرد.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now