46: 𝕎𝕙𝕒𝕥 𝕘𝕠𝕚𝕟𝕘 𝕠𝕟 𝕠𝕦𝕣 𝕡𝕒𝕤𝕥 ( 𝕗𝕚𝕣𝕤𝕥 𝕝𝕚𝕗𝕖 ¹)

105 31 9
                                    

فلش بک (

گرگ پیش رفت و توله گرگ کوچیک رو کنار جایی گذاشت که باید قلب همسرش میزد. توله ی تقریبا کور رو نوازش میکرد و می زاشت تا با صدا های کوتاهی که از خودش در میاره والد امگاش رو صدا کنه.

خودش توی باندی که زیاد ازش استفاده نمیکرد جفتش رو صدا میزد و برای جفتش زوزه میکشید . هر کسی اون اطراف بود با شنیدن زوزه های دردناکه سیون متاثر میشد. شیفتر های موجود توی اتاق تبدیل شدن تا کنار سیون زوزه بکشن و با آلفا همدردی کنن. این سوک هم طرف دیگه ی در برای درد توی صدای دوستش گریه میکرد.

روز بعد و روز های بعد تر زمان سختی برای سیون بود. اون زمان توله اش بهش بیشتری نیاز رو نیاز داشت ولی تازه درد از دست دادن جفتش براش معنا پیدا کرده بود.

سیون حالا اون درد شکستن پیوند رو چشیده بود و میتونست حسی که مادرش که بعد از مرگ پدرش داشت و باعث شده بود کنار بکشه رو درک کنه.

با وجود حسی که به‌ فرزندش داشت خود خواسته ازش دور میشد چون با هر بار دیدن توله ی کوچیکی که بین دست های دو لونا بزرگ میشد عذاب وجدان سیون برای میتش بیشتر میشد و بخاطر همون عذاب وجدان خیلی هم نمیتونست از توله ی کوچیک و وابسته به عطر تنها والد زنده اش دور بمونه.

با اینکه خودش رو بیگناه میدونست اما این فقط مختص بخش انسانش بود و گرگش نمیتونست کاملا از دست درد و عذاب وجدانی که همه ی وجودش رو درگیر خودش میکرد آسودگی پیدا کنه.

گرگش انگار تازه متوجه این شده بود که جفتی داشته و باهاش باندی داشته اونم دقیقا زمانی که از دستش داده بود. وقتی برای تدفین و احترام به جفت مرده اش تبدیل شد از همون لحظه دید تحمل احساسش توی حالت گرگ راحت تره و همینطور گرگش هم از برگشت به حالت انسانی سر باز میزد.

توله ی به دنیا اومده اش رو به مادرش و لونا سپرده بود و به کلی بچه ی دیگه اش رو فراموش کرده بود.

توی اون چند روز کاملا اونطوری رفتار میکرد که بقیه ی گله توی اون سالها ازش انتظار داشتن ولی با این وجود این به مزاق کسی خوش نمیومد.

با گذشت روز ها طبعات این حالات سیون بیشتر برای همه روشن میشد. اون تمام مدت توی حالت گرگش بود از انسان ها دور شده بود ولی این تغییرات به ازای اون بود که گله دو عضوش رو از دست داده بود و سیون تقریبا بی توجه به بقیه تمام زمانش رو یا حداقل بیشترش رو پیش مزاری که به روش انسان ها برای میتش ساخته بود میگذروند.

گرگش در حال عزاداری بود و وقتی برای انجام کار هایی که تا قبل از اون برای گله میکرد نداشت.

با نبود سیون یکی از محافظان گله کم شده بود.

حجم کار برای بقیه زیاد شده بود...

Fate or Folly?Where stories live. Discover now