الهه ی مادر جسم رو به الهه ی ماه پس داد و اجازه داد اون الهه مابقی داستان رو تعریف کنه.
هوپ:"آمبره جیو وقتی متوجه ی وضعیتش میشه و از طرفی میفهمه دیگه جایی برای رفتن نداره به غاری میره و خودش رو از همگان پنهان میکنه .
همون زمان هادس، خدای دنیای مردگان، که شاهد ماجرا بوده به سراغ پسر میره و بهش پیشنهاد کمک میده."
ا.م: و اینجا بود که سرنوشت تغییر کرد و الهه ی مادر با توجه به ظلمی که به پسر و معشوقه اش شده بود اونها رو توی مسیر جدیدی قرار داد . ممنونم راوی از اینجا به بعد رو من تعریف میکنم.
جمعی که الهه ترکش کرده بود با حضور چندین خون آشام قدرتمند، بزرگ تر شده بود و شیفتر ها حالا دیگه مثل قبل برابر هم نایستاده بودن بلکه کنار هم ایستاده بودند به طور کلی همه ی افراد حاضر به شکل دایره ای دور هوسوک جمع شده و بهم نزدیک تر شده بودند .
شیفتر ها و ساحره ها به حضور الهه با تعظیمشون واکنش دادن . خون آشام ها رفتار خاصی نشون ندادند.
جمع تقسیم به سه گروه شده بود شیفتر ها ، ساحره ها و خون آشام ها .
همونطور که خودش میخواست تمام آفریده هاش کنار هم بودن. الهه ماه در مرکز دایره ی سه دسته قرار گرفت و ماه به خوبی فضا رو برای الهه اش مناسب کرد.
الهه ماه توی فضا معلق شد و به راحتی زاویه ای به بدنش داد انگار روی صندلی راحتی نشسته بود. بعد به تعریف داستانش ادامه داد.
ا.م: "هادس از پسر خواست که تیر نقره ای آرتمیس ،که معروف و محبوب ترین تیرش بود، رو برای اون بیاره و در عوض قول داد که به پسر و معشوقه اش جایی توی دنیای زیرین میده .
برای کسی که دیگه نمی تونست روی زمین سرنوشتی رو برای خودش و معشوقه اش متصور بشه این پیشنهاد خوبی بود پس آمبره جیو قبولش میکنه .
اونها بین خودشون قرار دادی میبندن و هادس برای ضمانت از اجرای قرارشون روح پسر نفرین شده رو ازش میگیره .
به پسر 11 تیر و یک کمان میده و بهش میگه که آرتیمیس خدای جنگ و شکار تنها وقتی ظاهر میشه که براش قویی از دریاچه ای که در معرض نور ماهه شکار کنه و اون قو رو به درگاهش قربانی کنه."
الهه ی ماه اون مرد رو به خوبی به یاد می آورد خصوصا که خودش تمام ماجرای هادس و پسر رو به آرتیمیس گفته بود و داستان رو پیچیده تر کرده بود.
ا.م:" آمبره شب اول قویی شکار کرد و به درگاه آرتیمیس قربانی کرد اما آرتیمیس ظاهر نشد. اون پری از پر های قو رو کند و با استفاده از خون قو نامه ای برای نامزدش نوشت تا اون رو از اوضاع و احوالش آگاه کنه.بعد نامه رو زیر نور ماه توی مکانی که با هم قرار میزاشتند پنهان کرد تا نامزدش توی روز بره و اون رو پیدا کنه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Fate or Folly?
Фанфикسرنوشت یا حماقت؟ ¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤ هیچ کس فکرش رو هم نمیکرد که یه اتفاق ساده ممکنه زمینه ی فاش شدن همچین راز بزرگی باشه... کی می تونست حدس بزنه که فاجعه ی جبران ناپذیری پیش میاد؟ خب اگر دقیق بهش فکر میکردی... شاید وضعیتی که...