80

67 21 20
                                    

جیلین همونطور که سعی میکرد از بطری خالی شده پیک دیگه ای برای خودش بریزه حرف میزد .
جیل: هرکدوم از خانواده ها به یه توانایی و قابلیت معروفن ... اما میدونی ما به چی معروفیم؟ اه چه سوال مسخره ای معلومه که میدونی به هر حال دقیقا به خاطر شهرت خانوادمون بهمون اعتماد کردی که گذاشتی پرونده ی مشکل عجیبت رو کلی از اعضای خانوادمون بخونن مگه نه؟
بطری خالی رو طرفی پرت کرد و حتی با صدای شکستنش هم توجهی به اون سمت نکرد.
جیل:ما به هوشمون معروفیم ولی میدونی نکته ی جالب تر راجع به خانواده ی ما اینکه ...
سرش رو جلو برد و با صدای آروم تری گفت.
جیل: ما هم راز هایی داریم که بهتر از هرکس دیگه ای پنهانشون کردیم.
دختر به همون سرعت که خودش رو جلوکشیده بود تا این جملات رو بگه به همون سرعت عقب کشید و در حالی که یکی دیگه از شیشه های خالی رو برداشته بود تا شانسش رو امتحان کنه به حرف زدن ادامه داد . با تموم مستیش هنوز هم نقشه ی اصلی رو فراموش نکرده بود.
به هر حال دفعه ی اولی نبود که با این روش سعی میکرد تا کارت های ورودی این بخش رو به دست بیاره.
جیل: ما مثل خانواده های سلطنتی مصر میمونیم ... اوه تو چرا نمینوشی؟ پیکت خالیه ؟ اشکال نداره اوپا بزار پرش کنم...شیشه ها رو تک تک امتحان کرد و هر کدوم که خالی بود رو طرفی پرت میکرد.
بالاخره وقتی تونست پیک خودش و نامجون رو پر کنه دوباره به حرف زدن ادامه داد .
جیل: چی میگفتم ؟؟ هوووووم.... ااااهان یادم اومد . خانواده های سلطنتی مصر... میدونی یک باوری بین مردم مصر وجود داشت که خون سلطنتی پپاک و مقدسه و به همین خاطر برای اینکه خون اونها با خون کثیف و ناخالص برده ها و مردم عادی قاطی نشه سلاطین مصر معمولا با یکی از خویشاوندان نزدیکشون ازدواج میکردن. یکی مثل مادر خواهر و اره میدونم یکم چندشه اما اصل ماجرا اینکه اونها باور داشتن اینطوری اون اصالت حفظ میشه.
جیل ناگهانی تمام پیکش رو نوشید و ساکت شد. نامجون نمیتونست کنجکاویش برای این راز خانواده ی پارک رو پنهون کنه پس سعی کرد لحن کشیده و مست تری به صداش بده و با سوال غیر مستقیم سعی کنه جواب دلخواهش رو بگیره.
نام: خب که چی گذشتگانتون به تو چه ربطی داره نکنه قراره ازدواجت رو با جیمین گذاشتن؟
خود نامجون میدونست که جیمین به دست اون ساحره ها افتاده اما میخواست وانمود کنه انقدر مسته که این رو فراموش کرده.
جیل: اگر عاشق نمیشد احتمالش بود.
نامجون کاملا جا خورد دیگه فراموش کرد چه باید بکنه و چه نباید بکنه .سریع به سمت دختر برگشت و شک زده پپرسید:چی؟
جیلین که انگار میدونست قراره همچین ری اکتی بگیره خندید و گفت: چی شد مستی از سرت پرید؟ نترس ما اونقدر هم کثیف نیستیم. اگر جیمین عاشق نمیشد و اینقدر درگیر کوک نبود ممکن بود سعی کنن راضیمون کنن تا پیش یکی از ساحره های معتمد خاندان بریم تا نمیدونم چطور با استفاده از ما و خونمون یه نطفه توی وجود یه امگا ایجاد کنن.
نام: آخه چرا باید همچین کاری کنن؟
جیلین یه پیک برای نامجون ریخت و جلوش گذاشت. چشم بهش دوخت تا اون پیک رو سر بکشه و تا وقتی لیوان خالی رو ندید حرفی نزد.
جیل: میدونی ما خیلی کثیف نیستیم اما میتونم بگم گذشتگانمون خیلی زیرک بودن از خیلی وقت قبل منظورم چیزی حدود چند نسله خانوادمون این روش مصری ها رو برای جمع کردن نوابغ استفاده کردن. نمیدونم چطوری توی اون زمان اینو فهمیدن اما اونها پی بردن که بچه ای که دو تا والد نابغه و تیز هوش داشته باشه احتمال تیزهوش شدنش بیشتر میشه. پس افراد نابغه ی زیادی رو هدف گرفتن و وقتی اجازه ی تبدیل افراد داده میشد با ظاهر سازی اونها رو مدتی از اجتماع دور و تبدیل میکردن. بعد اونهارو مجبور به جفت گیری با هم یا یکی از اعضای خانواده میکردن و یا از روش هایی استفاده میکردند که ساحره ها برای زوج هایی که هر دو الفا هستند استفاده میکنند. اینطوری شد که هوش فرا تر از افراد عادی توی ژن های ما اومد اما این کار کلیییییی مشکل هم داشت....هی چی دارم میگم؟ اه پارک جیلین اینجا رو با کلاس تاریخ اشتباه گرفتی. .. بیا بنوشیم ولش کن ولش کن مهم نیست فقط بدون ما کثیف نیستیم خب؟ حداقل نه هممون.
جیلین با هر بار گفتن ولش کن دستش رو مثل اینکه فکر رو جارو میکنه که بره تکون میداد . اون حالا به اندازه ی دونگسنگش بانمک شده بود و داشت روی دیگش رو به نامجون نشون میداد گرچه مواردی که میگفت نمیزاشت نامجون به قیافه و رفتار دختر فکر کنه .
نام: حرف هات خیلی عجیبه باید برای فهمش بیشتر مست کنم...پس بیا یه پیک دیگه هم با هم بنوشیم.
نامجون دیگه کم کم عادت مستی دختر دستش اومده بود و فهمیده بود که برعکس هوسوک که همیشه پر حرف و پر انرژیه ولی وقتی مست میکنه مثل افسرده ها یه گوشه میافته، جیلین ساکت و عموما کناره گیر به محض مست شدن پر حرف میشه فقط به دلایلی که نامجون حس میکرد ترس دختر از زیاد حرف زدنه، مدام بین تعریف هاش متوقف میشه اما با اولین سوال باز هم لب به تعریف باز میکنه.
عجیب حالت جیلین نامجون رو یاد دختر بچه های کوچیکی می انداخت که با یه تازه وارد به خاطر کنجکاویش حرف میزد اما هر موضوعی که دوست نداشت رو با گفتن این جمله که مامانم گفته با غریبه ها حرف نزنم عوض میکنه.
پس با توجه به کشفش وانمود کرد که با حرفش موافقه و اول پیک جیلین رو که دوباره خالی شده بود پر کرد و بعد پیک خودش رو دستش گرفت جوری که حجمش معلوم نباشه و خیلی کم توش ریخت و بعد فرصت نداد دختر بتونه متوجه ی کلکش بشه و اون حجم کم رو ناگهانی نوشید.
بعد لیوان رو روی میز کوچیک بینشون گذاشت و دید که جیلین هم حرکتش رو با پیک پر تکرار کرد.
یکم از کراکر های کوچیکی که خود جیلین اورده بود وچنتاییش مونده بود خورد تا وقت بکشه.
بعد دوباره به حرف اومد و پرسید:ولی من نفهمیدم... یعنی میگی تو هم مثل من مریضی؟
جیل: خب یه جورایی بد تر از تو ...گفتم که این هوش زیاد ارد ژن هامون شد اما همیشه داشتن هوش و ایکوی بالا نعمت نیست گاهش باعث دیوانه شدن افراد میشه مثلا مادربزرگم نابغه است اما چند شخصیت داره و اگر گیر شخصیت روانیش بیافتی مردی یا بابام مشکل اعصاب داره . تا قبل از اینکه اعصابش خورد بشه یه ادم عادیه اما بعدش تبدیل میشه به هیولایی که تا بهت صدمه نزنه ول نمیکنه.
نام: منکه نمیتونم باور کنم آقای پارکم عصبانی میشه!
جیل: نمیتونی باور کنی عصبانی میشه؟ خنده داره بهت ثابت کنم ؟ باشه راحته! یادته یه آتیش سوزی بزرگ یه مدت قبل راه افتاد؟ میخوای بدونی کار کی بود؟
نامجون دقیق میدونست منظور جیلین کدوم اتفاقه اما بازم بسته به میزانیکه داشت وانمود میکرد مست شده حس میکرد بهرته بگه به یاد نمیاره.
نام: اتیش سوزی؟...اتیش سوزی شده بود؟ پس من چرا یادم نیست؟
جیل: اه چقدر مست شدی که یادت نیست؟ همونکه چند بار توی اخبار راجع بهش گفتن! ولش کن مهم نیست ولی میخوام بدونی اون کار بابا بود.
نام: حتما اشتباه میکین برای چی اخه ؟
جیل: اشتباه میکنم؟ هیچ اشتباهی در کار نیست اون اتیش سوزی درست از ساختمون جیمین شروع شده بود. حتی پلیس های احمق هم اینو فهمیدن و چرا؟ چون بابا مثل بقیه فهمیده بود جیمین یه ربطی به اون موضوع داره و به مارک اون ساحره شک کرده بود اون کاری کذد کسی ماجرای ساحره رو دنبال نکنه در عوض اوج عصبانیتش رو با نابود کردن کامل آزمایشگاه من و جیمین نشون داد. و چرا عصبانی بود؟ چون فکر میکرد جیمین اون ساحره رو فراری داده ! گرچه اونی که باید تنبیه میشد جیم نبود.... من بودم که ساحره رو فراری دادم...
نامجون اگر تا اون لحظه فکر میکرد قبلا با حرف های جیلین شوکه شده حالا میدونست در برابر احساستش حین شنیدن اون ماجرا حس قبلی یه تعجب ساده بوده.
پایان فلش بک
نام: دیگه برای فهمیدن بقیه ی ماجرا لازم نبود نابغه باشم! اون شب من رات شدم اما قبل از رات شدنم یادمه که با کسی مینوشیدم و داشتم از مستی بیهوش میدوم که گرگم خودش رو نشون داد و کسی من رو به طرف اون اتاقک عجیب برد. روز های اول چیزی به یاد نمیاوردم اما با سوالات پی در پی آقای پارک کم کم چیز ها یادم اومد. البته که صورت فردی که منو تا اتاقک برد برام گنگ بود اما این تو بودی که منو به نوشیدنی دعوت کردی ... من بهت شک کردم. پس وقتی با پیشنهاد مست کردن اومدی سراغم احتیاط کردم . میدونی هیچوقت فکر نمیکردم الکلی بودن جرموند یه جا به دردم بخوره ولی با کمک چیز هایی که این مدت از اون دیده و یاد گرفته بودم با این فرض که میخوای مستم کنی چنتا شربت که کمتر مست بشم خوردم . باید اعتراف کنم شنیدن حرف هات واقعا شوکم کرد اما دیگه درک بقیه ی ماجرا نیازمند یه دودوتای ساده بود.
نامجون به سر پایین افتاده ی دختر زل زده بود و سعی داشت نگاهش رو شکار کنه.
نام: تو اون ساحره رو فراری دادی! نمیدونم چرا و چی خواستی اما مشخصا برای حفظ موقعیت خودت اونو به هر روشی کشتیش. روز بعد از کشتن ساحره و مراسم اعلام مارک نمیدونم چطور جیمین رو راضی کردی فرار کنه . تمام مدتی که ما دنبال اون ساحره و نجات دهنده اش بودیم مقصر توبودی که به اندازه ی هرکدوم از ما از پیشرفت های پدرت توی دنبال کردن رد کسی که ساحره رو آزاد کرده با خبر بودی اما اینجا یه بدشانسی اوردی . اعضای گروه اون ساحره ی خاکستری مرگ رویسشون رو حس کردن و شروع کردن به گشتن دنبال مقصر و تفاوت گشت اونها با ما این بود که نفوذی ای بینشون نبود تا کمکت کنه پس تو رد خودت رو بیشتر پوشوندی و سعی کردی به کمک پدرت توجه ها رو روی جیمین متمرکز کنی . نمیدونم اونا چطور مرگ اون رو فهمیدن اما به هر روشی اونها اینو فهمیدن و کینه به دل گرفتن. نتیجه ی کینه ی اونها حمله به ما بود من و جیمینی که مقصر میدونستن. هکدوم از ما رو که میبردن مرگ رئیسشون جبران میشد. اونها یا من رو میخواستن که رهبر پک اصلی هستم تا خونم بهای خون رهبرشون باشه یا جیمین که فکر میکردن قاتله . برای همین بقیه رو فقط میکشتن اما برای عذاب دادنمون به من یا جیمین زنده نیاز داشتن . اشتباه می کنم؟
جیلین حرفی نزد. با درک اینکه نقشه اش بهم ریخته کمی ترسیده بود و با فهمیدن اینکه حدسش درست بوده و زبونش کار دستش داده ترجیح داد سکوت کنه.
نامجون قدمی به دختر ساکت نزدیک شد و دلاشد و سرش رو کمی خم کرد تا به صورت جیلین دید داشته باشه.
نام: فقط چنتا چیز رو نمیفهمم الان چرا سعی کردی تهیونگ رو ازاد کنی؟ احتمالا جیمین تا حالا فهمیده چیکار کردی نه؟ حتی اگر نفهمیده باشه به زودی میفهمه ! پس چرا اومدی سراغ تهیونگ؟ میخواستی چیکار کنی؟ اصلا با اون ساحره چیکار داشتی؟
طی یه حرکت ناگهانی دست جیلین به سمت سر نامجون رفت و با زانو بهش ضربه زد . نامجون که انگار انتظار این حرکت رو نداشت آخ بلندی گفت و با ضربه ی محم بعدی جیلین به شکل بدی به زمین خورد حتی با اینکه دست هاش رو محافظ صورتش کرده بود صدای بدی داد . درست قبل از اینکه اون بتونه هیچ حرکتی از خودش نشون بده. جیلین به سرعت سرش رو گرفت و به زمین زد که از نامجون صدای ای کوتاهی اومد و بعد بی حرکت شد.
جونگ کوک با شنیدن صدایی که نامجون از خودش در آورد خودش رو جلو کشید تا وضعیتش رو چک کنه
کنار پسر نشست و با دیدن چشم بستش با ترس صداش زد و شونش رو تکون داد.
کوک: نامجون؟ الفا؟ صدام رو میشنوی ؟ خوبی؟
با گذاشتن انگشتش روی رگ نامجون نبضش رو چک کرد و با دیدن بالا پایین رفتن قفسه ی سینه اش از نفسش کشیدنش که مطمئن شد تازه فرصت کرد نفس بحث شده اش رو بیرون بده.
به دنبال کمکی چرخید که دید دختر بی توجه به وضعیت فعلی در زندان رو باز کرد و این باعث شد جونگ کوک از دست جیلین عصبی بشه.
انگار تازه به یاد آورده بود که جیلین باعث گیر افتادن جفتش شده و حالا گرگش که تا کمی قبل داشت کوک رو بابت جیمین سرزنش میکرد مقصر بهتری از خودش برای عذاب دادن پیدا کرده بود...
چشم هاش به سرعت آبی شدن و حضور گرگش رو به تنها فردی که حواسش به جونگ کوک بود نشون داد.
جیلین به محض اینکه دیده بود کوک اروم شده به سمت کارتی که روی زمین پرت کرده بود رفت و سمت در رفته بود تا بتونه تهیونگ رو از زندانی که براش ایجاد کردن آزاد کنه. وقتی که در باز شد جیلین کنار رفت و توقع داشت تهیونگ بیرون بیاد اما اون پسر قدمی به بیرون برنداشت و جیلین خبر نداشت این دقیقا به خاطر اینه که حواس ته به کوک و الفاش که حالا روی سطح اومده بود پرت شده.
جیل: زود باش پسر تا کی میخوای اونجا بمونی ؟ باید زودتر بری ممکنه هرلحظه نامجون به هوش بیاد. باید زود تر بریم. تو تنها کسی هستی که باور دارم میتونه جیمین رو پیدا کنه اونا میان دنبال من چون من بودم که...
دست های الفا حتی تا اخر حرف دختر و برگشت کاملش به سمت خودشون صبر نکردن که ترس رو توی چشم هاش ببینه . محکم دور گردن دختر بتا پیچید وحتی اگر انگشت هاش راه تنفسش رو نبسته بود رایحه ی عمیق و تقریبا بست. بعد دختر رو به سمت جایی که هیونگش اونجا بود پرت کرد.
بدن سبک دختر با برخورد به بدن الفای بیهوش روی زمین متوقف شد.
صدای ناله اش که بلند شد باعث شد گرگ عصبی و تشنه دوباره به سمتش حرکت کنه و بغره....
کوک: تو ... تو مقصری ... توی لعنتی سعی داشتی کار خودت رو لاپوشونی و همه چیز رو بندازی گردن ما و بد تر از اون بخاطر کار تو الان جفت ما رو دزدیدن... و حالا به هیونگ صدمه زدی !
اما قبل از اینکه مشت های پر سرعت کوک به بدن دختر برخورد کنه دستی جلوشون رو گرفت.
جونگ کوک با عصبانیت به صاحب دست نگاه کرد که تونست صورت نامجون رو ببینه به حدی شوکه شد که دوباره کنترلش به دست انسانش افتاد و رنگ چشم هاش برگشت.
کوک: نامجون هیونگ؟ تو خوبی؟
نام: آره عالیم اما نباید بهش صدمه بزنی هنوز جواب چندتا سوال رو باید بده. حداقل فهمیدیم چرا اینجاست و اینکه هنوز انسانیت توی وجودش زنده است. هدفش برادرش بوده به کمک تو من جواب چنتا از سوالام رو گرفتم حالا یه سوال از تهیونگ دارم.

مشت جانگ کوک رو ول کرد و از کنار جیلین که با یک دست سرش رو گرفته بود و با یک دست پهلوش رو بلند شد و سمت دری که باز مونده بود اما زندانیش فرار نکرده بود رفت.

***************
میخواستم بیشتر آپ کنم
اما اتفاقاتی افتاد که نشد
قبلا هم گفتم واقعا زندگی غیر قابل پیش بینه
مراقب خودتون باشید دوستان

Fate or Folly?Where stories live. Discover now