⛓️11🍂

441 62 5
                                    

🔗علیار🔗

وقتی پشت شیشه نشستم عمه با چشم های به خون نشسته از اشک گوشی رو برداشت.
آهی کشیدم و گوشی رو برداشتم و لب زدم:
عمه تو رو جون پریا گریه نکن...کوچیکتم بخدا...هر کاری میکنم تا کمتر از یه ماه پول جراحی...

انگشت اشاره روی بینی اش گذاشت و لب زد:
سیس دورت بگرده عمه...خودم رفتم پی بدهی هات...مجبورن بدن وگرنه اونا هم میوفتن تو این قفس بی رحم!

با بغضی که همیشه توی گلوم اسیر بود سر پایین انداختم.

عمه از پریا و دلتنگیش میگفت و میگفت که چقدر درمانش داره خوب پیش میره و پزشکش بعد آخرین آزمایشش گفته ممکنه جراحیش به تعویق بیوفته یا کلا با همین روش خوب بشه و دیگه نیازی به درمان جراحی نباشه!

بعد از تموم شدن تایم ملاقات.
عمه با لبخندی دلگرم کننده نگاهم کرد و خداحافظی کرد که با همون لبخند جوابش رو دادم!

وقتی وارد سلول شدم کسی توی اتاق نبود.
حسین رو دیده بودم که داشت توی حیاط با بقیه والیبال میزد.
همیشه میخواستم بدونم اونی که بهش دلبسته کیه؟!
واقعا مرد درجه یک و مسیولیت پذیری بود!

وقتی وارد اتاق شدم دیدمش.
داشت شنا میرفت.
انگار هر وقت عصبی بود ورزش میکرد!
برام جالب بود که حداقل موقع عصبانیت یا میزد فک طرف رو پایین میاورد و یا تمرین میکرد!

روی تختش نشستم که اخمی بین ابرو های طلاییش نشست.
از این زاویه که داشتم بهش نگاه میکردم زیادی خوشگل نبود؟!

پوزخندی به افکارم زدم.
چطور تونستم وقتی حقیقت رو فهمیده بود باهاش اون برخورد رو بکنم؟!
کی قرار بود چیزی که هستم رو بپذیرم؟!
چطور تونستم اون حرف ها رو بزنم وقتی داشتم بهش فکر میکردم و حتی ازش تعریف میکردم؟!

دست از شنا رفتن کشید و بدون نگاه کردن بهم لب زد:
برو پی کارت...تخت جنابعالی بال نداره بیاد اینور که...تختت اونوره...

به تختم اشاره کرد.
از سرتقیش خوشم میومد.
از اینکه ناز پرورده بود اما بلد بود از پس خودش بربیاد!

روی تخت روی شکمم دراز کشیدم و یه آرنجم رو تکیه گاه سرم کردم و لب زدم:
مگه خریدی؟!ماله منه یا ماله توعه نداریم!

حرصی نگاهم کرد.

حرصی نگاهم کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


⚡️حسین⚡️

پوست:جوگندمی
چشم:مشکی
مو:مشکی_خاکستری
سن:۳۶ سال
حرفه و شخصیت:
یه مغازه صافکاری ماشین داره!
عاقل و خوش برخورد و مقرراتی!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now