⛓️99🍂

269 29 5
                                    

⚡حسین⚡

از بوسیدن هیچ جایی از صورتش دست نمیکشیدم!
حس نابی که به روحم و جسمم میبخشید رو هیچ جایی از زندگیم نچشیده بودم!
انگار جسمی که مماس با جسمم توی عشق بازی همراهیم میکرد جز به جزش به عسل آغشته شده بود!

با هر بار بوسیدن لباش جونی که سال ها پیش ازم گرفته شده بود پر میشد و دوباره همون حس گذشته و جوونی زیر پوستم جریان پیدا کرده بود!

در حالی که از بوسیدن لباش سیر نمیشدم لبام رو سمت گردنش بردم.
به موهام چنگ زد و آهی کشید.
صداش...آخ صداش!
اصلا مگه میشد همه ی چیزهای ناب رو یه جا توی خودش جمع کرده باشه؟!

به چشای نمدارش از شهوت و لذت و عشق خیره شدم و با لبخندی دستش رو گرفتم و روی قلبم گذاشتم.
چند ثانیه در سکوت گذشت.
تکخنده ای زد و خیره به چشام با بغضی لب زد:
نمیدونم چه کار خوبی کردم که خدا همونی که میخواستم رو بهم داد...عاشقتم...خیلی...هق...

وقتی بغلم کرد و بغضش شکست با لبخند تلخی خندیدم و بغلش کردم و روی تخت نشستم و نشوندمش و دم گوشش لب زدم:
همینجوریش هم معلوم نیست تا چند دقیقه ی دیگه قلبم از عشق و هیجان دووم بیاره...

روی موهاش رو نوازش کردم و شونه اش رو بوسیدم و ادامه دادم:
بعد این گل پسر هی ناز میکنه و دلم رو میبره...

اخمی کردم و به صورت معصومش دوختم و لب زدم:
ببینم نکنه میخوای اینجوری از بین ببریم تا بابت تموم جواب های منفی که بهت دادم تنبیه بشم...هوم؟!

اخمی متقابل کرد و گفت:
نخیرشم...وظیفته نازم رو بکشی...تنبیهی در کار نیست...اون شب که از ریخت و قیافه انداختمت به قدر کافی تنبیه شدی و بس!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now