⛓️95🍂

260 30 0
                                    

⚡حسین⚡

بوسه هام رو روی گردنش نشوندم که سرش رو عقب فرستاد و آهی کشید.
لبخندی روی لبام نشست.
حتی فکرش رو هم نمیکردم یه روز تا این حد عاشق جنس عین خودم بشم.

همه چیزش ناب بود!
سنگینی بدن عضله اش در مقابل سبکی و ظرافت شاهکاری بود!
بغضی از نقاط بدنش سخت و بغضی از نقاط نرم بود.
معلوم بود ساعت ها و روزها برای ساختن چنین هیکلی زحمت کشیده.
دستم رو از روی پیراهن روی سیکس پک هاش کشیدم و روی سینه اش رو بوسیدم خندید و با لبخند کجی نگاهش کردم و گفتم:
حس میکنم جادوم کردی...

لباش رو نزدیک لبام آورد و خیره به چشام لب زد:
خیلی ببخشیدا کجا میخواستی یه همچین پسر سکسی و جذابی رو پیدا کنی که از قضا عاشقتم باشه!

به تعریف هایی که از خودش کرد خندیدم و شیطون توی نگاه دریایی خیره شدم و گفتم:
از کجا معلوم قبلا یکی نداشتم...هوم؟!

چشم غره ای با ناز برام رفت و با لبای آویزون لب زد:
اینکه فکر میکنی حسودی میکنم کور خوندی حسین خان...دیگه خبری از اون آیکان مظلومه نیست...از حالا به بعد با ورژن سلیته ی آیکان آشنا میشی...

از دو طرف صورتم گرفت و خیلی جدی توی چشام نگاه کرد و گفت:
هر کی هول و هوش فکرت بگرده خونش رو میریزم کف زمین فهمیدی؟!

دست هام رو به نشونه ی تسلیم بالا بردم و گفتم:
بله قربان هر چی شما امر بفرمایین!

یهو لبخند مهربونی زد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند که دل و ایمانم رو یه جا کند و برد و آروم لب زد:
حسین؟!

دستم روی کمرش حرکت کرد و پشت رو نوازش کردم و لب زدم:
جانه حسین؟!

روی صورتم رو نوازش کرد و گفت:
میدونم داری خودت رو کنترل میکنی که یه وقت تند پیش نری و ناراحتم نکنی و یا راجبت فکر بدی نکنم...

روی لبام رو تک بوسه ای زد و لب زد:
مگه مردتر از تو هم هست؟!اون موقع ها میگفتی که چرا عاشقمی...حالا فهمیدی چرا اینقدر برام مهمی؟!

لبخندی پر از حس های خاص روی لبام نشست و دستش که رو صورتم بود رو گرفتم و بوسیدم.

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now