⛓️62🍂

346 50 5
                                    

🍂آیهان🍂

علیار اون شب از خستگی خوابش برد.
فکر کردم چون اسم رابطه اومد وسط و اجازه دادم اون اول تاپ باشه بیخیال نمیشه اما اونقدری بی حال بود و خستگی زندان روی بدنش بود که بعد دوشی که گرفت بیهوش شد!

جلوش دراز کشیدم و به تمام رخش دید داشتم.
همین اول دید زدنش لبخندی روی لبام نشست.
مرد خوش رو و مهربونی بود!
رد زخم های کهنه ای عین خط های باریکی روی صورتش بود و حتی انتهای ابروش هم بود و باعث شده بود اون ناحیه مویی رشد نکنه اما عجیب بهش میومد!
ته ریشش با صورتش همخونی داشت و به لبای صورتیش رو بیشتر به رخ میکشید و از نظر من بوسیدنی ترش میکرد!

وقتی دستم رو روی صورتش گذاشتم کمی سخت بود و شاید نشون از سختی هایی که کشیده بود میداد!

لبام رو جلو بردم و روی لباش رو نامحسوس بوسیدم و لب زدم:
امیدوارم اونقدری که من دلم میخواد پیشت باشم...تو هم بخوای!

بازوش رو باز کردم و سرم رو روی بازوش گذاشتم و بغلش کردم و خودم روی توی بغلش جمع کردم که چشاش نیمه باز شد و خمار نگاهم کرد و لبخندی به چشام زد و گفت:
یعنی دارم خواب میبینم؟!

لبخندی زدم که بین ابروهام رو بوسید و با خنده گفت:
عجب خوابیه... یه حوری خوش آب و رنگ تو بغلمه!

خندیدم و زدم توی سینه اش و هولش دادم و گفتم:
مرتیکه ی هوله بی جنبه!

قهقه زد و لباش لبام رو شکار کرد و عمیق بوسید و کمی فاصله گرفت و با لبخندی خیره به چشام لب زد:
اصلا ندیدم و نفهمیدم چی شد...تا چشم باز کرد دیدم افسون این چشای دریایی شدم!

با ذوق خندیدم و از گردنش گرفتم و فشردم و نزدیک لباش گفتم:
اون وقت من عاشق چیه تو شدم؟!

پوزخندی زد و گفت:
واقعا این همه مردونگی رو ندیدی توله هاسکیم؟!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now