⛓️110🍂

187 24 0
                                    

🌚اردلان🌚

نزاشتم با این وضعش بیشتر از این سر و پا بمونه و دستش رو انداختم دور گردنم و از پهلوش گرفتم و سمت ماشین بردمش و روی صندلی جلو نشوندمش.

دستش رو روی قفسه ی سینه اش گذاشت و صورتش جمع شد.
بی توجه به این توی خیابونیم لبام رو روی سینه ی چپش گذاشتم و بوسیدم و لب زدم:
قربون قلب مریضت بشم...

روی صورتش رو نوازش کردم و خیره به چشای زمردی و نگینی سبزش لب زدم:
دیگه گریه نکن عروسکم...باشه؟!

لبخندی بی حالی زد و دست روی دستم گذاشت و لب زد:
چشم...سرفه...

یهو سرفه ای کرد که سریع پست فرمون نشستم و گفتم:
الآن میرم داروخونه و قرص هات رو میگیریم...

میون حرفم دست روی دستم گذاشت و گفت:
نه خب توی خونه توی کشوی اتاقم هست...سرفه...

نگران نگاهش کردم و گفتم:
پس کلید خونهتون رو بده میریم و سریع میارمشون...هوم؟!

تایید کرد و شرم زده نگاهم کرد و کلید رو کف دستم گذاشت.
خنده ای کردم و روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
قربون نگاه های خوشگلت بشم...نمیگی اینجوری به اردلان نگاه کنم قلب اونم درد میگیره و فشرده میشه؟!

خندید و میون خنده اش دوباره دست روی قلبش گذاشت و صورتش از درد جمع شد.
با دلهوره دستش رو کنار زدم و دستم رو روی قفسه ی سینه اش گذاشتم و آروم ماساژش دادم و گفتم:
بعد اینکه قرص هات رو آوردم میریم بیمارستان...باشه؟!

سری تکون داد و گفت:
هر چی تو بگی عزیزم!

روی موهاش رو نوازش کردم و لب زدم:
قربونت برم...قنده عسل اردلان!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now