⛓️160🍂

46 4 0
                                    

🌝آرشا🌝

وقتی روی پیشونیم بوسه ی عمیقی کاشت با ذوق به چشاش چشم دوختم.

لبخندی زد و گفت:
برای صبحونه چی درست کنم بخوری و چاق و چله بشی...هوم؟!

خندیدم و گفتم:
خب من دوست دارم خورده بشم نه چیزی رو بخورم!

خندید به حرفم و گفت:
ای به چشم...فکر کردی میگم گناه داری و نمیخورمت...

میون حرفش یهو لباش رو توی گردنم فرو برد و شروع کرد به مکیدن گردنم و خوردنش که با خنده جیغی زدم.

وقتی دید برای فرار کردن از زیرش دست و پا میزنم و با خنده جیغ میکشم شروع کرد به قلقلک دادنم.

وقتی نفس کم آوردم سریع از کارش دست کشید و روی قلبم رو بوسید و آروم ماساژش داد و گفت:
یه وقت دردت نگرفت که...گرفت؟!

سرم رو به دو طرف تکون دادم و گفتم:
نه عزیزم...وقتی تو کنارم باشی هیچ دردی رو احساس نمیکنم!

روی لبام رو با لبخندی بوسید و از روم بلند شد و یه آن بغلم کرد و از روی تخت پایین رفت که با ذوق دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و روی صورتش رو بوسیدم و گفتم:
دوستت دارممم!

خندید و روی صورتم رو بوسید و گفت:
اوخیش چرا هر چی میخورمت تموم نمیشییی...هوم؟! 

خندیدم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
چون به اردلانم قول دادم تا آخر عمرم پیشش باشم!

لبخندی با عشق بهم زد و روی سرم رو بوسید.

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now