⛓️132🍂

121 16 0
                                    

⚡حسین⚡

وقتی شروع کردیم به زور زدن گذاشتم برای دلخوشیش هم که شده دستم رو تا وسط های راه بخوابونه اما وقتی فقط یه بند انگشت تا خوابیدن مستم تا روی میز فاصله بود یهو کل زور و قدرتی که پنهون کرده بودم رو رو کردم و مشتش رو سه سوته خوابوندم.

همگی با خنده دادی زدن و خندیدن.
علیار خودش تو کف بود.
خندون مشتی به بازوم زد و گفت:
یعنی اولین باریه که حالم اینقدر باحال گرفته شد...اصلا کف کردم بس که کارت درسته!

خندیدم به تعریفش و زدم روی دوشش و گفتم:
بس که از بالا نگاه میکنی به همه اونی که واقعا مرده رو نمیبینی گل پسر!

آیهان با لبخندی گفت:
با منم بندازین پس داداش!

جاش رو با علیار عوض کرد که چشمکی به آیکان زدم و گفتم:
به نظرت به داداشت یه ست رو آبانس بدم تا آبروشون نره تو جمع؟!

خندید و دم گوشم لب زد:
اتفاقا اصلا نزار حرکت کنه!

خندیدم و با اخمی گفتم:
هی داداششی نباید جلوش وایسی که!

آیهان معصومانه گفت:
قربون دهنت داداش حسین...این داداش ما از وقتی عشقش پیدا شد دیگه محل به ما نمیده!

آیکان دست انداخت دور شونه ام و روی صورتم رو بوسید و گفت:
دلم میخواد چون مردم برام قدر دنیا میارزه!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now