⛓️126🍂

138 13 0
                                    

🌚اردلان🌚

توی اتاق خوابش روی تخت خوابوندمش.
خواستم پتو رو روی بدنش تنظیم کنم که دستم رو گرفت و با لبای آویزون لب زد:
میشه...میشه بغلم کنی؟!

رسما برای این درخواستش مردم!
لبخندی با عشق روی قلبم نشست و رفتم روی تخت و بدون مکثی کشیدمش توی بغلم و روی پیشونیش رو عمیق بوسیدم.

روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
از قلب عشقم چه خبر؟!

لبخندی زد و با شیطنت روی گلوم بوسه ی خیسی کاشت و گفت:
وقتی کنارشی انگار روی ابرهاست!

تو گلویی خندیدم و به چشاش چشم دوختم.
موذب چشم ازم گرفت و سرش رو توی گردنم قایم کرد.
خندیدم به حرکت کیوتش و چند بار پشت سر هم روی موهاش رو بوسیدم.

ملیح خندید و با ناز گفت:
بگو چقدر دوستم داری...زود تند سریع!

لبخند دندون نمایی زدم و روی صورتش رو نوازش کردم و خیره به چشای دلرباش لب زدم:
دوست داشتنت اندازه نداره حجم هم نداره...وقتی تمام کشور وجودم سرزمین حکمرانی توعه!

با ناز خندید.
اما یهو صورتش از درد جمع شد.
نگران از دو طرف صورتش گرفتم و لب زدم:
جانم زندگیم...دردت شروع شده؟!

دست رو قلبش گذاشت و با تکخنده ای لب زد:
هه...فکر کنم این درد نشونه ی تاییدی بود برای دوست داشتنت...قلبم بدجوری قلبت رو میخوادت!

لبخندی شیرینی حرفش زدم و بدون مکثی لبام رو روی لباش گذاشتم.
بوسیدمش و شکوفه ای روی درخت عشقمون جوونه زد!

⛓️in his captivity🍂Onde as histórias ganham vida. Descobre agora