⛓️129🍂

175 19 0
                                    

🍂آیهان🍂

به اردلان پیام دادم که حال آرشا چطوره که گفت مرخص شده و توی خونه داره استراحت میکنه و مراقبشه و آرزو با رابطهشون فعلا کنار اومده.

امشب قرار بود دوباره دور هم جمع بشیم.
بهشون گفتم که حتما بیان.
به آیکان هم پیام دادم که گفت با حسین توی راه هستن.

علیار که از حموم بیرون اومد با لبخندی رفتن سمتش و از پشت بغلش کردم.
خندید و گفت:
به بچه ها پیام دادی دیگه؟!

روی شونه اش رو بوسیدم و گفتم:
آره همه گفتن میان...انگار همهشون منتظر وایساده بودن شام مهمونشون کنم!

خندید و سرش رو برگردوند سمتم و محکم روی صورتم رو بوسید و گفت:
هاسکی من اینجوری از پشت بهم چسبیدی اون هم وقتی که لختم یهو دیدی کار دست خودت دادی ها...

کامل برگشت سمتم و دستش رو سمت باسنم برد و نزدیک لبام لب زد:
امروز خیلی روی مود تاپ بودنم...از اون تاپ های خشنی که نتونی زیرش دووم بیاری!

خندیدم و مثه خودش لبام رو نزدیک لبلش تا جایی که مماس لباش بود بردم و زمزمه وار لب زدم:
خب برو رو مودش...هاسکیت از هیچی نمیترسه و فقط تو رو میخواد...هوم؟!

لبخندی زد و بوسه ای به لب پایینم زد و لباش رو توی گردنم فرو برد و نفس عمیقی کشید و گفت:
اوممم...این همه خوشگلی رو چجوری یه جا بخورم و تموم بشی و خلاص...هوم؟!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now