⛓️119🍂

194 18 1
                                    


🍁آیکان🍁

وقتی بوسه هاش رو سمت گلوم برد واقعا دیگه نفس کم آورده بودم.
اونقدری داغ و با عطش میبوسید که امون نمیداد نفس بگیری!

وقتی دوباره سمت لبام حمله ور شد سعی کردم کنترل بوسه رو به دست بگیرم.
تو گلویی خندید و یه آن زانوش رو بین پاهام حس کردم و وقتی به پایین تنه ام فشاری وارد کرد چشام از لذتش بسته شد و لب زدم:
آه...خیلی بدجنسی...آه...

خندید و این بار سینه هام رو هدف گرفت.
وقتی میبوسیدشون دیگه توی حال خودم نبودم.
اونقدری زده بودم بالا که فقط میخواستم توی خودم حسش کنم.

توی یه حرکت جاهامون رو عوض کردم.
اومدم روش و عضوش رو که کاملا متورم و بزرگ شده بود رو روی ورودیم تنظیم کردم.

اون هم اونقدری تشنه ی رسیدن به آخرش بود که نخواد جلوم رو بگیره!
وقتی روش نشستم و نصفش واردم شد سذم از لذت و درد عقبی رفت و دست هام رو روی سینه هاش ستون کردم و آهی کشیدم.

روی ساعد یکی از دست هام رو بوسید و دستش رو روی شکمم و سینه هام نوازش وار کشید و گفت:
آه...از کم طاقتیت خوشم میاد پسر طلاییم!

تکخنده ای زدم که ضربه ای توم زد.
از سینه اش چنگی گرفتم و نالیدم.
دوباره و دوباره ضربه زد که دیگه اختیار ناله هام و بدنم دست خودم نبود.
روی بدنش خوابیدم که دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد و ضربه هاش رو محکم تر و عمیق تر توم کوبید!

توی حس و حال لذت بودم که با فشاری ارضا شدم و از شونه اش گازی گرفتم و عمیق نالیدم.
خودش هم کمی بعد با آهی مردونه توم خالی کرد.
بعد هر بار سکس و ارضا شدن اونقدری بی حال میشدم که نتونم تکون بخورم و حسین هم این عادتم رو میدونست و توی هر حالتی که بودم میزاشت بخوابم.

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now