⛓️115🍂

175 19 0
                                    


🔗علیار🔗

زدم روی شونه اش و گفتم:
عزیزم خودت میدونی که خیلی ها هستن با امثالی مثه ما کنار نمیان...باید بهشون حق بدی...هوم؟!

سری تکون داد و گفت:
درسته...متاسفانه این مردم و این کشور کلا نمیخوان انسانیت رو به نسل های بعد یاد بدن!

روی موهاش رو نوازش کردم و روی گوشش رو بوسیدم و گفتم:
بیا بریم خونه حرف بزنیم...باشه عشقم؟!

لبخندی زد و از پشت گردنم گرفت و روی لبام رو عمیق بوسید و گفت:
پس تو رانندگی کن...حوصله ندارم!

چشمکی زدم و گفتم:
چشم گل خوش بوی من!

خندید و آروم زد توی سینه ام که با خنده از ماشین پیاده شدم و جاهامون رو عوض کردیم و من پشت فرمون نشستم و اون کنارم نشست.

راهی خونه شدیم.

وقتی وارد خونه شدیم که از پشت بغلم کرد.
تو گلویی به لوس شدنش خندیدم.
دست رو بردم عقب و موهاش رو بهم ریختم و رفتم سمت مبل و نشستم روش و نشوندمش بین پاهام و روی گردنش رو بوسیدم و لب زدم:
قربونت برم...نبینم غمت رو...

یکی از دست هام که دور بدنش بود رو گرفت و انگشت هاش رو میون انگشت هام قفل کرد و گفت:
میشه فقط نازم کنی؟!

خندیدم و روی سرش رو بوسیدم و گفتم:
چشممم...زندگی منننن...

تند شروع به بوسیدنش کردم که با ذوق خندید.

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now