⚡حسین⚡
کرکره ی مغازه رو دادم پایین.
با سردردی عصبی قفلی بهش زدم و خواستم سمت موتورم برم که دیدمش.
چند قدمیم رو به روم وایساده بود.دست به جیب لبخند کجی زد و گفت:
سلام!سری تکون دادم و لب زدم:
سلام!نگاهی به ماشینش انداخت و گفت:
میبینم که با داداشم کلی جورین!پوزخندی زدم و کلاه ایمنی ام رو سرم گذاشتم و گفتم:
آره خب تو یه سلول بودیم!سوار موتورم شدم و نگاهی به آپارتمانی که توش بود کردم و با اخمی گفتم:
مبارکه خونه ی جدیدت!چشم ازم گرفت و نفسی عمیق کشید و گفت:
برای تنوعه...زیاد نمیمونم توش!با به یاد آوردن اون پسره ای که همراهش بود غیرتی که خیلی وقت بود براش بیدار شده بود یهو به گلوم چنگ انداخت و گفتم:
فکر نمیکردم به همین راحتی وصلت با یکی دیگه جور بشه!پوزخندی زد و گفت:
مگه برای شما فرقی هم میکنه؟!دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
از روی موتور پایین اومدم و سمتش رفتمو از یقه اش گرفتم و کوبیدم به دیوار و به چشایی که دیگه شکی در عشقم نسبت بهشون نداشتم خیره شدم.مست نگاه دریاییش بودم.
نمیتونستم کلمه ای از عشق رو که میخواستم بهش بگم و توی خلوتم روش حسابی فکر کرده بودم و درگیرش بودم رو به زبون بیارم!تنها نگاهش کردم و نگاهم کرد.
متوجه ی بغض نگاهش که شدم قلبم تیر کشید.
بی اختیار لبام رو پلکش نشست و بوسه ای روش نشوندم.
نه تکون خورد و نه حرفی زد.
نفهمیدم چجوری ازش دور شدم و سوار موتور شدم و راهی شدم!