🍂آیهان🍂خواستم سمت خونه ی مشترکی که با آیکان و پنهانی و دور از چشم مادر و پدر خریده بودیم برونم که علیار رو بهم گفت:
اول بریم خونه پیش پریا قطعا منتظرمه!با لبخند چشمی گفتم و پام رو روی گاز فشردم و دور زدم.
طولی نکشید که به خونهشون رسیدیم.
سر کوچه پارک کردم و از ماشین پیاده شدیم و سمت دروازه ی زنگ زده ی خونه رفتیم.
در زد و رو بهم گفت:
اگه صدای دوییدنش نیاد یعنی بهش نگفتم و...میون حرفش یهو صدای دوییدنی و جیغی اومد که هر دو زدیم زیر خنده.
در با شدت باز شد و دختر کوچولویی محکم پاهای علیار رو بغل کرد و گفت:
ووویییی داداشی خوشگلم!علیار روی زمین زانو زد و محکم بغلش کرد و بوسیدش و دخترک هم بوسیدش و با چشای لبالب پر گفت:
کجا بودی پس؟!مامانی گفت رفته بودی سفر...اون هم بدون پریایی!لبخند تلخی بهشون زدم که علیار لبخند شرمنده ای زد و به من اشاره کرد و گفت:
از این عمویی بپرس که من رو دزدیده بود!پریا نگاه اخموش رو بهم داد که نگاه متعجبم رو به علیار که تموم تقصیرها رو پاش داده بود توی بغل من کردم و گفتم:
من؟!علیار با خنده تایید کرد که پریا اومد سمتم و دست به سینه سر تا پام رو نگاه کرد و دست کوچولوش رو جلوم گرفت و گفت:
بوسش کن و از پرنسس کوچولو معذرت بخواه!به قدری از کیوت بودنش خوشم اومده بود که بدون مکثی زانو زدم تا هم قدش بشم و دستش رو گرفتم و روی پوست لطیف و کودکانه اش رو بوسیدم که با ذوق خندید و گفت:
وووییی حالا به همه میگم یه شاهزاده خوشگل پیدا کردم...یهو جیغی کشید و از دو طرف صورتم گرفت و گفت:
چشات واقعین؟!چرا برای من آبی نشد؟!خندیدم و به علیار که لبخندی عمیق روی لباش بود نگاه کردم و گفتم:
چرا برای تو هم خوشگله...اتفاقا من از عاشق چشم های تیره ام پرنسس کوچولو!با ذوق یهو لباش روی صورتم نشست و بوسید که قند توی دلم آب شد از ناز و دلبریش.
علیار اومد بینمون و گفت:
پرنسس کوچولو مگه قرار نبود تنبیه اش کنی؟!اون وقت داری بوسش هم میکنی؟!پریا اخمی با ناز کرد و گفت:
خب خیلی خوشگل بود یهویی قلب کوچولوم لرزید...از حرفش به قهقه افتادم و رو به علیار گفتم:
مطمئن نیستم خیلیهم کوچولو باشه...علیار با خنده پریا رو بغل کرد و روی صورتش رو بوسید و گفت:
دیگه از تاثیرات این فیلم های جم و ایناست...صد بار به اهل خونه میگم این بچه رو با شبکه های اون ماهواره ی بی صاحب تنها نزارین مگه گوش میدن!