⛓️124🍂

174 15 0
                                    


⚡حسین⚡

وقتی چشم باز کردم آیکان همچنان روم خوابیده بود و در واقع باید بگم بیهوش شده بود!

لبخندی به حساس و نحیف بودنش زدم که البته برخلاف هیکل درشت و ورزیده ای بود که برای خودش ساخته بود!

روی موهاش رو نوازش کردم و بوسیدم که پلک هاش تکون خورد و چشاش نیمه باز شد.
لبخندی زد و خواب آلود لب زد:
دلم میخواد قربونت برم...

تو گلویی خندیدم و اخمی کردم و روی پیشونیش رو عمیق بوسیدم و به شوخی گفتم:
خب برو کسی که جلوت رو نگرفته...گرفته؟!

اخم کیوتی بین ابروهاش نشست و دستش رو سمت صورتم آورد و سیلی نمایشی به صورتم زد که یهو قهقه زدم.

محکم بازوهام رو دورش پیچیدم و روی سرش رو چند بار پشت هم بوسیدم که خندید و خودم رو بالاتر کشید و لباش رو روی لبام گذاشت.

کام عمیقی از لباش گرفتم.
وقتی دستش رو روی پایین تنه ام احساس کردم چشام رو از لذت بستم و سریع قبل اینکه بخواد ادامه بده از مچ دستش گرفتم و سمت لبام آوردم و طولانی و خیره به چشای دریاییش بوسیدم و گفتم:
بیشتر نه...اذیت میشی گل پسرم...باشه؟!

با لبای آویزون گفت:
خب اذیت بشم...من میخوام همیشه توم باشی...صبح تا شب...شب تا صبح...مشکلیه...هوم؟!

خندیدم به شیطنتش و از چونه اش گرفتم و نزدیک لبای سرخش لب زدم:
مشکلش اینه که جوجه رنگیم بعد هر بار رابطه بیهوش میشه و من باید در حسرت دیدن چشای دریاییش بمونم!

تو گلویی خندید و دستی روی سینه ام کشید و نوکش رو بوسید و گازی از نوکش گرفت که صورتم کمی جمع شد و با لحن خمار لب زد:
اوممم...خب حسینم اونقدری خوبه که وقتی تمومش رو توم میزاره و میکوبه هوشیاریم رو از دست میدم دیگه...

مست نگاه و لحن خمارش شده بودم.
انگار دوباره از قدرت جادویی چشاش استفاده کرده بود.
نفهمیدم چطور زنجیر مخالفت رو از دورم پاره کردم و جاهام رو عوض کردم و روش خیمه زدم و لباش رو شکار کردم!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now