🍂155⛓️

81 4 0
                                    

🌚اردلان🌚

گوشی رو با اعصابی خورد قطع کردم و نزاشتم دیگه ادامه بده.

رفتم سمت آرشا که خواب بود.
لبخندی به معصومیتش توی خواب زدم.

روی موهاش رو نوازش کردم و لبام رو روی شقیقه اش گذاشتم و عمیق بوسیدم.

لبخندی روی لباش نشست.
لبخندی زدم و شروع کردم به شنا رفتن.

با هر بار خم شدن آرنج هام روی صورتش رو میبوسیدم.

خندید و صاف خوابید که این بار روی لباش رو بوسیدم و با خنده گفتم:
جووونممم وجودم...تو فقط بخند!

چشاش رو مالید و باز کرد و دستش رو روی سینه ام گذاشت و با لبای آویزون لب زد:
آرزو بهت زنگ زده بود؟!

اخمی کردم و گفتم:
آرشا تو همه جوره باهام هستی...مگه نه...هوم؟!

سری تکون داد و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و گفت:
اردلان...از وقتی تو اومدی توی زندگیم قلبم اونجوری که قبلا درد میگرفت...درد نگرفته...کنارت اون آرامشی رو دارم که حتی میون خواب هم تجربه اش نکرده بودم...پس این حرف ها رو نزن...من همه جوره کنارت میمونم و دستت رو ول نمیکنم!

لبخندی به حرف های قشنگش زدم.
لبام رو روی پیشونیش گذاشتم و با تموم عشق و وجودم بوسیدمش.

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now