⛓️137🍂

119 15 0
                                    

⚡حسین⚡

لبخند تلخی زد و گفت:
بگم آره و حسودیم شده چیکار میخوای بکنی؟!

اخمی کردم و دستی به پشت گردنم کشیدم و بازدمم رو رها کردم و گفتم:
توبه میکنم بابت گناهی که میون عشقمون مرتکب شدم...

نگاهی بهش کردم و با لبخندی پر از عشق دستش رو گرغتم و عمیق و طولانی بوسیدم و لب زدم:
کفره اگه بگم این همه سال خدایی که میپرستیدم دروغین بود و حالا پیداش کردم؟!

لبخندی با چشای نمدارش زد و گفت:
اینجوری نگو...من اونقدرهام که فکر میکنی کامل نیستم...

اخمم تشدید شد و با پشت دست آروم روی لباش زدم و گفتم:
بار آخرت باشه این حرف رو میزنی...من تو رو بخاطر همه ی وجودت میپرستم و حتی اگه کامل هم نباشی برای من و عشقمون خدایی...افتاد؟!

ملیحانه خندید و سرش رو جلو آورد و روی شونه ام رو بوسید و گفت:
خوشحالم از اینکه این همه مرام و مردونگی از یه آدم برای من شده...نمیدونم دیگه چجوری بهت ثابت کنم که عاشقتم حسینم!

لبخندی روی قلبم نشست از تعریف و توصیفش و با نگاهی به طاها لب زدم:
همین که باعث لبخند روی لبای گل پسرمی یعنی ثابت کردی لایق عشق و مرام و مردونگیمی آیکانم!

روی موهاش طاها رو نوازش کرد و لب زد:
نمیدونم چی بهش بگم...دوست کوچولو...داداش کوچولو...پسر کوچولو...

میون حرفش لب زدم:
میخوام بهش یاد بدی بهت بگه بابا...حس میکنم لایقش هستی که پدر باشی!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now