⚡حسین⚡
اینقدر قشنگ از مالکیتش روی طاها حرف میزد ضربان قلبم رو به وضوح میشنیدم.
وقتی وارد خونه شدم از خستگی زیاد نتونستم منتظرشون بمونم و بعد از دوش گرفتن رفتم روی تخت و ول شدم و به خواب رفتم.
نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با حس کردن انگشت های گرمی روی بازوهام چشم باز کردم.
لبخند زیباش رو روی صورتم پاشید و گفت:
نمیخواستم بیدارت کنم عزیزم اما میدونی که چقدر بهت وابسته ام و دلم زود به زود برات تنگ میشه و...تو گلویی خندیدم و میون حرف هاش سرم رو جلو بردم و لبام رو روی لباش گذاشتم.
خندید و با ذوق باهام همراهی کرد.
وقتی حسابی بوسیدمش کمی عقب کشیدم و خیره به چشای دریاییش لب زدم:
پس یه گل پسری اینجاست که دلش برای صاحبش بی تابی میکنه...هوم؟!گازی از لباش گرفت و خندید و با چشای شیطونش بهم چشمکی زد که من رو هم بی تاب کرد!
دستم رو سمت صورتش بردم و روی گونه اش رو نوازش کردم و روی پیشونیش رو بوسیدم و لب زدم:
ببینم به همین زودی دل پسرم رو بردی تا دیگه من براش بشم هیچی فرشته ی من...هوم؟!با لبای آویزون لب زد:
پس چی...درسته من فرشته ام اما از جنس شیطونش...هم خوشگلم هم شرور!خندیدم که خندید.