⛓️33🍂

382 59 0
                                    


🍂آیهان🍂

با ولع لبام رو میبوسید.
نمیدونم حسم نسبت به این بوسه ها چیه اما این رو خب میفهمیدم که حال و هوام رو عوض میکرد!

تو یه حرکت جاهامون رو عوض کردم و کوبیدمش به دیوار و از پشت بهش چسبیدم که خندید و نفس نفس زنان لب زد:
آروم تر...جایی که دارم نمیرم بچه...

خندیدم و روی گردنش رو عمیق مکیدم که آهی کشید و دم گوشش لب زدم:
فعلا همین بچه زورش بیشتر از توعه!

خندید و خواست دست هاش رو که پشتش قفل کرده بودم آزاد کنه که نتونست و با اخم های تو هم و لبای آویزون لب زد:
به یه مرد نباش زور گفت...ولم نکنی دیگه نگاهت نمیکنم...گفته باشم!

خندیدم و باز روی گردنش رو بوسیدم که دوباره چشاش بسته شد و آهی کشید.
خندیدم و طول گردنش رو بوسیدم و لب زدم:
انگاری خیلی گردنت حساسه آقای مرد!

خندید و وقتی دستم رو سمت عضو نیمه بیدارش بردم نفس نفس زنان لب زد:
توله...نفس...توله سگ...

خندیدم و با شیطنت بیشتر تا جایی که مردونگیش حسابی راست شد روی گردنش رو بوسیدم.
تازه داشت بازی کردن با بدنی که در عین مردونگی عین یه پسر نوجوون حساس و انعطاف پذیر بود بهم میچسبید!

وقتی دستم رو زیر شلوار و لباس زیرش بردم بدنش رو بهم تکیه داد و لب زد:
تمومش کن دیگه...نفس...اوممم...آههه...

به کم طاقتیش لبخندی با شیطنت زدم و عضوش رو یهو فشردم و قبل اینکه صدای ناله ی پر درد و لذتش بلند بشه لباش رو شکار کردم!

وقتی توی دست هام خالی کرد سریع برگشت سمتم و از دو طرف صورتم گرفت و لبام رو بوسید و خیره به چشام لب زد:
بگو چجوری بهت حال بدم گل پسرم؟!

خندیدم و دستش رو گرفتم و سمت عضوم بردم و از برخورد پوست داغ دستش روی عضو پر از حرارتم چشام رو بستم و با لذت لب زدم:
یا بخورش یا بمالش...اوممم...

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now