⛓️34🍂

381 59 0
                                    


🔗علیار🔗

وقتی جلوش پاش زانو زدم و عضوش رو وارد دهنم کردم به مو هام چنگی زد و وقتی صدای ناله هاش رو شنیدم با شهوت شروع به خوردنش کردم که صدای ناله اش بلند تر شد.
خندیدم به بیقراریش و بلند شدم و لبام رو روی لباش کوبیدم و عضوش رو میون انگشت هام فشردم و مالیدم که گازی از لبام گرفت و با شهوت لب زد:
داشتم به این فکر میکردم دفعه ی دیگه میخوام...میخوام تنگیت رو حس کنم...

خندیدم و خیره به دریای چشاش لب زدم:
فکر نکن گذاشتم یه دقیقه قلدری کنی میزارم اول تو بزاری تنگمون!

خندید و از گردنم گرفت و لب زد:
اولین بار برای هر کدوممون زورش بیشتر باشه...حله؟!

خندیدم و چشمکی بهش زدم و با یه فشار دیگه میون انگشت هام خالی کرد و قبل اینکه صدای ناله اش بلند بشه دست روی لباش گذاشتم و انگشتم رو واردش کردم و از داغی دهنش آهی کشیدم.
کلا حس خوبی داشت لمس کردن همه جاش!

🍁آیکان🍁

با اشک هایی که جاری میشد وارد اتاقم شدم.
هر کاری کردم نشد اشک هام رو پنهون کنم.
وقتی وارد اتاق شدم و در اتاق رو کوبیدم و با حرص رو به پهلو روی تخت خوابیدم شروع به هق هق زدن کردم.

طولی نکشید که مادر پشت در ظاهر شد و در زد و با نگرانی گفت:
آیکان؟!عزیزم؟!پسرم؟!عشقه مادر؟!

وقتی جوابش رو ندادم وارد اتاق شد.
اوند سمتم که رفتم زیر پتو تقریبا داد زدم:
مامان برو بیرون!

با گریه سمتم اومد و خواست پتو رو از روی سرم بکشه که روی تخت نشستم و با حرص گفتم:
مامان میگم برو بیرون...

از دو طرف صورتم گرفت و با نگرانی با چشای آبیش به چشای آبیم چشم دوخت و لب زد:
مادر...هق...قربون اشک هات بشم...هق...بمیرم و نبینم اینجوری جلوم زانوی غم بغل کنی...چیشده زندگی مادر...

همه چیزش آرامبخش بود.
صداش و نوازش های دست هاش!
دستش رو که روی صورتم بود عمیق بوسیدم و نشوندمش کنار خودم و سر روی رون هاش گذاشتم و لب زدم:
میشه...میشه نوازشم کنی؟!

خم شد و روی صورتم رو بوسید و دست هاش رو نوازش وار روی مو هام کشید و گفت:
آیکانم...هق...بگو چیشده دارم از نگرانی میمیرم...

نفسی پر از افسوس از سینه ام بیرون فرستادم و لب زدم:
مامان؟!

دستش روی لبام رو نوازش کرد که نوک انگشت هاش رو بوسیدم و گفتم:
رسیدن به عشق همیشه همینقدر سخته؟!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now