⛓️123🍂

147 13 0
                                    


🍂آیهان🍂

بعد از حاضر شدن کیک توی ظرفی قاچش کردم و علیار هم کافی ها رو روی میز گذاشت.
روی لبام رو بوسید و پشت میز نشست و گفت:
خب ایشالله کی بیاییم برای خواستگاری از این کدبانوی زیبا؟!

خندیدم و سیلی نمادین به صورتش زدم و گفتم:
اگه خواستگاری هم در کار باشه من مردش هستم...افتاد؟!

اخمی میون لبخندش نشست و گفت:
نوچ...نیوفتاد...اونی که اولین فاتح این رابطه بوده مرد رابطه هست...افتاد؟!

به آخر حرفش که رسید لباش به نزدیکی لبام رسیده بود.

با لبخندی لبام رو به لباش رسوندم و سریع از لب پایینش گازی گرفتم که صورتش از درد جمع شد و سرش رو عقب کشید و دستی روی لبش که خونی شده بود کشید لب زد:
آیهان یعنی خدا نگم چیکارت کنه...

خندیدم و گفتم:
خب میخواستی جلوی یه مرد زیادی مرد مرد نکنی عشقم!

چشم غره ای رفت که دستمالی برداشتم و سمت لباش بردم و گفتم:
اوخییی...دردت اومد جیگرم؟!

لبخند کوچیکی میون اخم هاش زد که لبخندی زدم و روی صورتش رو نوازش کردم و یه قاچ از کیک رو با چنگال برداشتم و توی دهنش گذاشتم و گفتم:
این هم شیرینی آشتی کنونمون...باشه مرد من؟!

تو گلویی خندید و چشمکی زد و تیکه ی کیک رو جویید و گفت:
اوممم...خیلی خوشمزه هست!

دستم رو گرفت و سمت لباش برد و بوسید و گفت:
دست گلت درد نکنه زندگی علیار!

با عشق و ذوق لبخندی زدم.

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now