🍂آیهان🍂
خندیدم و نوچی گفتم که اخمو بلند شد و روی شکمم نشست و گفت:
میخوای قسمتی از این مردونگی رو بهت نشون بدم؟!پوزخندی زدم و دستم روی رون هاش گذاشتم و گفتم:
فعلا که جای خودت رو خوب پیدا کردی عزیزم!از فکم گرفت و خم شد روی صورتم و لب زد:
توله نمیشه بهت خندید نه؟!ابرویی بالا انداختم و خندیدم که خندید و لباش روی لبام نشست و عمیق بوسید و خیره به چشام لب زد:
حیف که هول بازی سریع بریم رو کار...فعلا میخوام یکم اختلاط کنیم و بریم بیرون بگردیم!سری با تحسین تکون دادم و گفتم:
نه آفرین خوشم اومد...چه جنتلمن!خندید که لبخندی به خنده ی جذابش زدم و دستش که کنار سرم بود رو گرفتم و بوسیدم و روی پیشونیم رو بوسید و سیلی به بازوم زد و گفت:
بپر بریم گل پسر...وقتی خواست بلند بشه و بره گیرش انداختم و از پشت روش خیمه زدم و دم گوشش گفتم:
ولی من نظر دیگه ای دارم...خندید و خواست از زیرم بیرون بیاد که نزاشتم و دست هاش رو پشت کمرش قفل کردم که گفت:
آیهان کاری نکن بزنم بالا که اگه برم بالا حالا حالاها ازم خلاص نمیشی ها...گازی از شونه اش گرفتم که آخی گفت ولباش آویزون شد و گفت:
جاش میمونه خب!خندیدم.
واقعا داشت ناز میکرد؟!
روی جای گازم رو بوسیدم و گفتم:
قربونت برم خب زیادی گوشتت برای خوردن میچسبه!لبخندی زد و گفت:
حالا که دارم فکر میکنم اصلا هوا سرده...بیرون باس گرم باشه تا کیف بده...خندیدم به حرفش و سیلی به باسنش زدم و گفتم:
یه آقایی اینجا بود که میگفت نمیخواد هول باشه!