⛓️97🍂

268 30 0
                                    


⚡حسین⚡

میز رو چید و خواست بشینه که صندلی رو براش عقب کشیدم.
نشست و لباش روی صورتم نشست و بوسید و گفت:
مرسی مرد من!

روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
انگار میدونی که چجوری میتونم برات بمیرم...وقتی مرد صدام میزنی انگار روی زمین نیستم!

لبخندی با عشق زد و دست روی دستم گذاشت و گفت:
و چقدر هم خوش شانسی که اولین کسی هستی که مرد من شده!

دستش رو گرفتم و سمت لبام بردم و عمیق بوسیدم و گفتم:
اینقدر دلبری نکن بچه...یهو دیدی خوردمت و تموم شدی و داداش جونت سرم رو برید!

خندید و با اخمی گفت:
آیهان خیلی غلط میکنه دست روی مرد من بلند کنه...داداشمه دوستش دارم اما حق نداره به حسینم بی احترامی کنه!

لبخندی با حس نابی که توی وجودم نقش بسته بود زدم و گفتم:
هی حرف های قشنگ میزنی و گرگ درونم رو مشتاق تر میکنی برای بلعیدنت چشم قشنگ!

لبخندی دندون نما زد و بلند شد و اومد توی بغلم و پاهاش رو دور طرف رون هام گذاشت و دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت:
خب منم یه جور دیگه ای گشنه ام بود...خودت گفتی این شکار خوشگل رو فعلا نمیخوای بخوری...

مست نگاه های خوشرنگ و براقش بودم.
لبام میون سینه هاش نشست.
بوسه ای میونشون کاشتم و دست هام رو روی پهلوهاش نوازش وار کشیدم و گفتم:
انتظارت خیلی بالاست...اینجوری توی بغلمی و صدای نازت دم گوشمه و با چشای خوشگلت داری نیاز رو نشونم میدی بعد میخوای از این آهوی خوش قد و بالا و لذیذ بگذرم و یه غذای حاضری رو قبول کنم؟!

خندید و قهقه زد و مشتی به سینه ام زد و روی پیشونیم رو محکم بوسید و گفت:
خیله خب فهمیدم اشتباهم رو...اصلا باید از همون اول دعوتت میکردم به صرف اتاق نه آشپزخونه!

خندیدم و چشمکی به لبخندهاش زدم و گفتم:
به نظرت چقدر طول میکشه که بریم تو اتاق و بعد آهوم رو بخوابم روی تخت و روش خیمه بزنم و دلبری هاش رو زیر ببینم و تا نفس دارم ببوسمش؟!

خندید و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گفت:
اگه خیلی عجول باشی چند دقیقه...اگه بخوای معاشقه کنی چند ساعت...

ابرویی بالا انداختم و گفتم:
خسته نمیشی عروسک؟!اگه توانت بالاست میتونیم تا فردا هم ادامه بدیم...هوم؟!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now