⛓️91🍂

261 35 0
                                    

🔗علیار🔗

وقتی شلوارم رو پایین کشید برای یه لحظه تموم نیازهای درونم شعله ور شد.
نمیتونستم صبر کنم براش اما اون روی تاپ بودنم داشت له میشد و نشد که لجبازی نکنم!

کمی برگشتم و دستم رو روی سینه اش گذاشتم و هولش دادم عقب و گفتم:
نه...نکن...آیهان...

دستم رو گرفت و پیچوند و روی کمرم ثابت نگه داشت و دم گوشم لب زد:
حرف بد زدی تنبیهش هم به جون بخر اگه مردی!

ادای گریه درآوردم و گفتم:
هییی...خب تنبیه بهتر از این نبود؟!حتما باید بدم؟!

خندید و روی صورتم رو بوسید و گفت:
نترس نمیزارم بهت بد بگذره...مطمئن باش بعدش همیشه دوست داری بات باشی!

دوباره تقلا کردم و موفق شدم و دست هام ستون کردم و خواستم بلند بشم که بازوش رو دور گردنم پیچید و بلندم کرد و از پشت چسبید بهم و لب زد:
پس وحشی کردنم رو دوست داری...

در حالی که داشتم خفه میشدم به بازوش چنگ زدم و گفتم:
خفه ام کردی توله هاسکیم...حداقل بریم رو تخت...سرفه...سرفه...

ذوق زده خندید و از بازوم گرفت و سریع کشوندم سمت اتاق که تلو تلو خوردم بین راه نزدیک بود پخش زمین هم بشم!

سریع پرتم کرد روی تخت و اومد روم و روی لبام رو بوسید و اخمی بهش نشون دادم و گفتم:
آی...آروم تر کمرم نصف شد خو...

شیطون خندید و روی پیشونیم رو بوسید و گفت:
وای علی فکر نمیکردم اینقدر نازت زیاد باشه...عین این دخترهای باکره هی آخ و اوخ میکنی...خنده...

چشم غره ای بهش رفتم که بیشتر قهقه زد و روی گردنم رو بوسید و گفت:
آخه چرا اینقدر خوردنی تو؟!هوم؟!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now