⚡حسین⚡
کنارش نشستم و دستم رو دور شونه اش انداختم و سرش رو روی سینه ام گذاشتم و روی سرش رو بوسیدم و لب زدم:
الآن بهتری عزیزم؟!اخمی ظریف میون ابروهاش نشست که لبخند شد روی لبم.
دو انگشتم رو روی پیشونیش گذاشتم و خط های روی پیشونیش رو از هم باز کردم و گفتم:
چه اخمی هم میکنه نازدونه ی باباش...حالا بگو ببینم مادرتون لوستون میکنه یا باباتون؟!سرش رو بالا آورد و با بغض نگاهم کرد و حرصی گفت:
من فقط برای یکی لوسم...اونم...سرش رو پایین انداخت و گفت:
اونم...از چونه اش گرفتم و سرش رو بالا آوردم و گفتم:
معمولا مادرها لوس میکنن بچه هاشون رو مگه نه؟!سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت:
نه...تنها کسی که جلوش اینجوری هستم حسینمه!وقتی دوباره میم مالکیت رو آخر اسمم گذاشت آشوب درون قلبم و اون آتیشی که درونش به پا شده بود خاموش شد!
دقیقا عین یه آبی بود روی آتش درونم!لبخندی با عشق زدم و خیره به چشایی که از حالا به بعد سنبل عبادتم بود لب زدم:
پس هنوز هم برات همون حسینم...هوم؟!سرش رو آروم تکون داد و یهو روی پاهای دراز شده ام نشست و محکم بغلم کرد که خندیدم و خندید و روی صورتم رو بوسید.
صورتم از درد جمع شد.
متوجه شد و نگران به کبودی هایی که دیگه کاملا مشخص بود چشم دوخت و دست رو آروم روشون کشید و عین پسر کوچولوهایی که کار اشتباهی کردن و دارن خودشون رو به اون راه میزنن نگاهم کرد و گفت:
خیلی درد میکنه؟!کی...کی زده؟!خندیدم و دستش رو گرفتم و بوسیدم و گفتم:
خب معلومه دست های فرشته ام خواسته نوازشم کنه که یکم خشونت هم چاشنی کارش شده...معصومانه سرش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:
اذیتم کردی و تاوانش هم دادی دیگه!