🍂آیهان🍂
روی کاناپه لم داده بودم.
کنترل تلویزیون دستم بود و همینجوری بی هدف بالا و پایینش میکردم.با صدای آیفون علیاری که تازه از حموم اومده بود و مشغول خشک کردن موهاش با حوله ی کوچیکی بود رفت سمت اسکرین آیفون و پیک موتوری رو دید و با لبخندی گفت:
شام سفارش دادی؟!بی حال خندیدم و سری تکون دادم و لب زد:
آره شکمو!در رو باز کرد و رفت بیرون تا غذاها رو تحویل بگیره.
پولش رو اینترنتی پرداخت کرده بودم!با گرفتن دو پرس کباب کوبیده که توی بسته های مخصوصی بود وارد خونه شد و گفت:
به نظرم باید هر کدوممون غذا درست کردن رو خوب یاد بگیریم...اینجوری هر چی که درمیاریم باس بدیم بابت سفارش غذاهامون از بیرون!اومد سمتم و نشست کنارم و بسته ها رو گذاشت روی میز جلومون و با اخمی گفت:
چرا پکری خب؟!داداش دوست داشتنیت هم به خواسته اش رسیده دیگه چه غمی داری؟!کنترل رو زدم توی بازوش که با درد نگه داشتش و خندید و گفتم:
علی واقعا که حسودی نکن!ادام رو درآورد که خندیدم یه آن روش خیمه زدم.
دست هاش رو بالای سرش قفل کردم و لبام رو روی لباش کوبیدم و بوسیدم و سرم رو توی گردنش فرو بردم و عمیق نفس کشیدم بوی لوسیون مردونه ای همیشه عطرش رو دوست داشتم میداد.
لبخندی زدم و خیره به چشای شیطونش لب زدم:
میدونی چیه؟!من جور دیگه ای گرسنه ام شده!خندید و سرش رو بالا آورد و خواست لبام رو ببوسه که سرم رو عقب کشیدم و با چشمکی شیطون لب زدم:
میدونی دلم خیلی بازی کردن با این مرد جذاب رو میخواد!