⛓️79🍂

306 48 11
                                    


🍂آیهان🍂

وقت نداشتیم بریم خرید برای علیار.
چون دیشب دیر خوابیدیم دیر هم بیدار شدیم و نسد بریم پاساژها رو بگردیم.

در کمدم رو باز کردم و رو به علی که همچنان خوابالود بود گفتم:
میخوای باز مشکی تنت کنی؟!

چشاش رو نیمه باز کرد و با نگاه های شیطونش به بدن برهنه ام چشم دوخت و سری تکون داد.

یه تیشرت مشکی با طرح آدیداس و یه شلوار لی مشکی جوراب و کلاه مشکی برداشتم و پرت روی تخت و خواستم برای خودمم یه ست پیدا کنم که دست هاش دورم حلقه شد.
سرش رو توی گردنم فرو برد و روی گردنم رو بوسید و نفس کشید و گفت:
اوممم...

خندیدم و دست روی صورتش گذاشتم و گفتم:
علی؟!

دوباره روی گردنم رو بوسید و گفت:
جانم؟!

نگران لب زدم:
نگرانم...نگرانه همه چی!

با یه دستش روی سینه و شکمم رو رو نوازش کرد و گفت:
میدونم داداشت خیلی برات مهمه...برای همین منم عین عشقم قراره کنارش باشم...نمیزاریم بشکنه هوم؟!

لبخندی با عشق بهش زدم و برگشتم سمتش و از دو طرف صورتش گرفتم و گفتم:
گاهی حس میکنم با یه مرد دو قطبی قرار میزارم!

خندید و گفت:
چطور؟!به نظرت خفن نیست؟!

خندیدم و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و گفتم:
خیلی...هم میتونه مرد و جنتلمن باشه و هم خنگ و کیوت!

خندید و لباش رو روی لبام گذاشت و بغلم کرد یهو روی تخت پرتم کرد که با هیجان خندیدم.

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now