⛓️27🍂

400 63 5
                                    

🍂آیهان🍂

هر کدوممون با پنج دقیقه تاخیر از دستشویی زدیم بیرون.

بر خلاف انتظارم علیار دم سرویس منتظرم موند!
داشت سیگار میکشید!
با تعجب ازش پرسیدم:
مگه تو زندان سیگار میذارن داشته باشی؟!

نوچی گفت و دودش رو در حالی رو به روش وایساده بودم توی صورتم فوت کرد به بی اختیار به سرفه افتادم که خندید و گفت:
پس هم بچه قرتی هستی و هم بچه نونور!

اخمی کردم و گفتم:
از سیگار خوشم نمیاد چون دهنت بو میگیره و دندون هات سیاه...

میون حرفم دست رو لبم گذاشت و گفت:
خوبه خوبه برای من فاز دکی بودن نیا...اونا فقط به معایبش نگاه میکنن نمیگم شاید طرف باهاش فاز آرامش برمیداره یا حتی تلخی های زندگی رو دود میکنه میده هوا...هوم؟!

از حرفش خوشم اومد.
فرضیه ی جالبی بود.
لبخندی زدم و گفتم:
میدی یه پوک بزنم؟!

لبخندی زد و گفت:
نوچ!

لبام آویزون شد و گفتم:
چرا خب؟!

یه گام سمتم برداشت و خیره به لبام گفت:
از مال ما دیگه گذشته اما این دو تا گلبرگ سرخ حیفن روشون خاکستری یا دودی بشینه!

با باور به حرفش و تعریفش چشم دوختم!
شاید اونجوری که باید نگاه هاش رو روی خودم درک نکرده بودم!

مگه نمیگم هر کسی که هر بدی رو برای خودش بخواد اما برای دیگری نه یعنی اون دیگری براش مهمه و یا حتی دوستش داره و عاشقشه؟!

با صدای زنگ خروج زندانی ها و ورودشون به حیاط بود که از اون جو سنگین بینمون خارج شدیم.

با هم خواستیم به سمت حسین آقا بریم که دیدیم خیلی وقته تکیه به دیوار نشسته!

به سمتش رفتیم و هر کدوممون یه طرفش نشستیم.
انگار توی فاز خودش بود که متوجه نشد.

سکوت کردیم تا به خودش بیاد اما یهو پس گردنی به علیار زد و جدی لب زد:
آخه عنتر...سیگار؟!

علیار خندید و گفت:
جونه تو نمیتونم بیخیالش بشم!

حسین آقا جدی دستش رو سمتش گرفت و گفت:
رد کن بیاد تا نزدم نفلت نکردم!

علیار با لبای آویزون چند نخ سیگاری که داشت رو داد دستش که مچالشون کرد و گفت:
دیگه نبینم دود راه بندازی یا بسپاری یکی برات دود بگیره...افتاد؟!

علیار سری تکون داد که حسین آقا داد زد و گفت:
نشنیدم!

علیار بلند شد و گفت:
چشم افتاد...افتاد!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now