⛓️70🍂

317 45 3
                                    

🔗علیار🔗

مست صدای خنده هاش شده بودم!
روی گردنش رو عمیق بوسیدم و از جلوی گردنش و گلوش گرفتم و بلندش کردم و از پشت بهش چسبیدم و دم گوشش لب زدم:
اونقدری که برای رسیدن به این صحنه و حس کردنت خوشحالم برای آزاد شدنم نبودم!

پوزخندی زد و از ساعدم گرفت و کمی سرش رو برگردوند سمتم و لب زد:
حالا کی گفته که اجازه دادم تو تاپ باشی؟!

تکخنده ای زدم و دستم رو نوازش وار ذوی باسن گرد و سفید و نرمش کشیدم و با نگاهی شیطون به عضوش که بخاطر نوازش هام قد علم کرده بود
لب زدم:
با همون اجازه ای که...

دستم رو سمت عضوش بردم و میون انگشت هام گرفتمش که سرش رو از پشت به سینه ام چسبوند و لباش رو گاز گرفت و نالید که خندیدم گفتم:
دیدی پسرت تسلیمت کرد؟!

سرش رو برگردوند سمتم و با چشای خمار بهم چشم دوخت و لب زد:
معطل نکن...میخوامت!

با اشتیاق خندیدم و لبام رو روی لباش کوبیدم و سر عضوم رو روی ورودیش گزاشتم که لب زد:
آهه...عل...یار...اوممم...

روی شونه های عضلانیش رو بوسیدم و سرش رو واردش کردم.
پوست سفیدش سرخ شد و عمیق نالید که بقیه اش رو با بوسه هایی که روی لبای قلوه اش نشوندم واردش کردم و از روی لذت از لبام گاز گرفت.

تو گلویی خندیدم و یه آن برگردوندمش و روش خیمه زدم و لباش رو شکار کردم و دوباره واردش کردم و عمیق توش ضربه زدم که از لذت هق زد و به کمرم چنگ انداخت.

خیره به چشاش ضربه هام رو توش میکوبیدم و وقتی قطره اشکی از چشای خمارش چکید لبخندی زدم و روی هر کدومشون رو بوسیدم و لب زدم:
فکر کنم من صاحب زیباترین چشای دنیام...

لبخندی بی جون زد که روی پیشونیش رو بوسیدم و ادامه دادم:
نمیدونی چقدر با چشایی که دنبال لذت هستن خوشگل شدی!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now