⛓️122🍂

155 12 0
                                    

🔗علیار🔗

نیم ساعتی بود که مشغول کیک پختن بودیم.
آیهان هوس کیک شکلاتی کرده بود و تصمیم گرفتیم با هم درستش کنیم.
خب بالاخره همه چیز رو باید توی زندگی مشترکمون تجربه میکردیم دیگه!

همه ی مواد لازم رو گذاشتیم روی اوپن.
آیهان با لبخندی پر غرور گفت:
فقط ببین چی برات میپزم عشقم!

خندیدم و گفتم:
هر چی درست کردی بالای سره اما یه کاری نکن بریم مریض خونه...

خندید و مشتی به بازوم زد و با لبای آویزون گفت:
علیییی؟!

سرم رو جلو بردم و روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
شوخی کردم قنده عسل...هر چی تو بپزی تا تهش رو درمیارم!

خندید و یه کاسه رو برداشت و کمی آرد ریخت توش و تخم مرغ ها و شکر و وانیل رو به اندازه توی کاسه ی دیگه ای ریخت و گذاشت جلوم و گفت:
هم بزن به جای اینکه با چشای خوشگلت من رو بخوری!

خندیدم و چشمی کشیدم و مشغول هم زدن شدم.

بعد از اینکه همزدم از دستم گرفتش و ریخت توی کاسه ی آرد و همینجوری که هم میزدشون گفت:
شیر رو بردار و کم کم بریز وقتی دارم هم میزنم!

تایید کردم و همون کاری که گفت رو کردم.
بعد از اینکه خوب همزد ریختش توی قالبی قلبی شکل و گذاشتش توی فر و دماش رو تنظیم کرد و برگشت سمتم و گفت:
کافی با تو عزیزم!

لبخندی زدم و گفتم:
نه واقعا دیگه باید ببرمت به آبجیم نشونت بدم...اصلا عروس داره کدبانو!

قهقه زد و دستمال توی دستش رو سمتم پرت کرد که تو هوا گرفتمش و خندیدم و گفت:
تو نمیری علی...آخه کدبانو و این هیکل؟!

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now