⛓️65🍂

339 49 4
                                    


🔗علیار🔗

دست هاش رو بالای سرش قفل کردم و به جون گردنش افتادم که آه های ریز و درشتی کشید و بدنش رو به بدنم چسبوند و مالید که آهی از راشت شدگی عضوم زدم و خیره به دریای خمارش لب زدم:
دیگه نمیتونم عقب بکشم...

از لبه های پایین پیرهنش گرفتم و از سرش درآوردم لباش رو میون دندون هام فشردم و عمیق مکیدم و سرم رو کمی خم کردم و سینه اش رو بوسیدم و نوک سینه اش رو وارد دهنم کردم و بوسیدم و مکیدم و تو یه حرکت از زیر رون هاش گرفتم و بغلش کردم و سمت تخت بردم و روش خوابوندم.

روی بدن تشنه اش خیمه زدم و خیره به آسمون نگاهش لب زدم:
باید همین حالا برای علیار بشی!

خندید و چنگی به موهام زد و سرم رو نزدیک صورتش برد و لب زد:
میگذرم از تاپ بودن اما بعدا جبران میکنی واسم!

خندیدم و لبای قلوه ایش رو عین گرگی گرسنه مکیدم و گاز گرفتم که به شونه ام چنگ زد و وقتی از فاصله گرفتم با لبای خونی خندید و لب زد:
خیلی وحشی هستی...نفس...نفس...

مست اون خون نشسته روی لباش بودم و دلم میخواست تا تموم شدن لباش ببوسمش اما دلمم یکم بازی میخواست!

دست هاش رو گرفتم و انگشت هام رو میون انگشت هاش قفل کردم و کنار سرش قفل کردم و لبام روی گردنش نشست که آهی کشید و لبخندی شیطون زدم و زانوم رو بین پاهاش بردم و به پایین تنه اش فشردم که عمیق تر آه کشید و میخواست دست هاش رو از میون دست هام آزاد کنه که نزاشتم و روی استخوون باریک گردنش رو گازی زدم و بوسیدم که نالید و لب زد:
آییی...علی...

⛓️in his captivity🍂Where stories live. Discover now